یک نقاش باید نسبت خود را با دوچیز تعیین کند: واقعیت و من. میکل کُوییُم [i] نقاش معاصر دانمارکی تنها این جمله را در استیتمنت نمایشگاه Belfigure Vaktares نوشته است. در تعریف رایج، منْ مجموعهی همهی مرزشکنیهای خویشتن، یعنی همه کارهاییست که انجام میدهم. در این عبارت آنچه بدیهی شمرده شده «انجام کنش است.» با این نسبت چگونه باید به نقاشیهای میکل کُوییُم نگاه کرد. او نقاش بدنهاست. لایههای فربهای از چربی،چهرههای مرموز و بدنهای آماسیده است. آنها معمولا در حالتی خمیده ایستادهند. کاری نمیکنند. پس این بدنها چه نسبتی با من برقرار میکند؟ برای پاسخ به این پرسش نباید عجله کرد. نمیتوان آنها را با بدنهای هراسیدهی «ژان راستین» مقایسه کرد، با چشمهای لرزان پرترههای «ژرارد لسلی بروخئارست» یا با موقعیتهای هستیمند «اریک فیشل».
در بدنهای کُوییُم نوعی سکون دیدهمیشود. سکون و نه اما عدم کنش، صورتهای او وارفتهاند. اما این از ریخت افتادگی ملال و دلزدگی دوران مدرن نیست. او نام مجموعهی پرترههایی با چشمخیره خود را دلقکهای انسانی مینهد. در نگاه اول این نام عجیب است. آنها نمیخندند. نمیخندانند. چرا نامشان دلقک است. هرچه بیشتر به نقاشیهای او نگاه میکنید گیجتر میشوید. راهی برای بازخوانی چهرهها با مفاهیم آشنا پیدا نمیکنید. چشمها و بدنها واجد کیفیتی هستند که از هر نامی میگریزند. از هر نامی که میتوانید مدرنها و حتی معاصرها را صورتبندی کنید. این بدنها در آستانه هستند. میتوانند ناگهان زیر خنده بزنند. یا تا ابد هیچ کاری نکنند. بدنهایی که کنش ِ کارینکردن را انتخاب کردهاند. کافیست تعمقکنید، به هراس میافتید. بدنها هر آن ممکن است تسخرتان زنند. شاید هم بفهمید ناخواسته روی مدفوعشان ایستادهاید. به هرحال آنها وقعی بر شما نمینهند.
کُوییُم در سال ۲۰۱۶ نامی عجیب بر یکی از پرترههایش نهاد. آکدیا. چهرهی چهار مرد که با چشمانی بسته و شمعی روی سر، دهانهایی نیمه باز مشغول ندیدناند. مشغول عمل ندیدن. بیش از ترکیب برکشندهی بدنها این نام اثر بود که چون یک «چاره» نهایی راز آن بدنها را گشود. آکدیا.
در زمان تفتیش عقاید، قرن سیزدهم، بودند افرادی که به سبب آکدیا که بعدها افسردگی تعبیر شد محاکمه و اعدام شدهاند. آکدیا هرچند نشانههایش به گناه نمیمانست اما موجب گناه میشد چه اویی که افسرده به نظر میرسید میلی به انجام فرائضش نداشت. نوعی دلزدگی از انجام امور روزانهی دینی. توماس آکوئیناس که در بافتار اندیشهی خود روح و بدن را از هم مستقل میشمرد روح را مقدم بر بدن و «هُرمی میدانست که هم میتواند مُسخر شیطان باشد و هم اریکه پروردگار.» آکوییانس آکدیا را بارقهای از حلول شیطان به روح میدانست. به زعم کلیسای وسطی نُه گناه وجود داشت که بعدها با ادغام چندی به هفت تقلیل یافت و یکی از آنها «آکدیا» بود که از قرن هفدهم به «تنبلی» Sloth تعبیر شد. تا سالها گمان میشد که به نظر کلیسا آکدیا چیزی نزدیک به افسردگی از منظر دوران مدرن بود.
اما یک افسردگی ساده چگونه اینچنین موجب خشم کلیسا میشود و آیا مگر کلیسا چون نهادهای بهداشت روان چنین بر احوال مردمانش آگاه بود. چرا برای اروپاییان بهتر بود آکدیا را معادل despondency بگیرد، معادل دلمردگی و افسردگی؟
آکدیا ’Ακήδια: Akedia یک واژه یونانیست که از دو بخش a نفیکننده و نام κηδία: kedia تشکیل شده که آن هم خود به صورت مشخص از κηδος : kedos مشتق میشود. Kedos به معنای “مراقبت و پاسداشت از دیگران” است، به خصوص نوع پاسداشتهایی که هنگام مرگ فرد نشان میدهیم. چیزی که ما در فارسی آن را “وقع نهادن” میخوانیم: پاسداشت و مراقبت توامان. “وقع نهادن” بدان معنی است که شما به احترام فرد مرده به خود میرسید؛ بدن را شستشو میکنید، در مراسم تشییع جنازه شرکت کرده و بقایای شخص را با احتیاط به خاک میسپارید، حتی اگر کسی که دوستش دارید، مرده و رفته است در این زندگی چیز دیگری برای شما نیست. بنابراین، Kedia، کنش «وقع نهادن» kedos است[ii]. پس آکدیا با آن پیشوند منفیساز اشاره به این نوع از وقعننهادن به مردگان است. اهمیتندادن به آنچه مرده، از دست رفته است.
حالا شاید بهتر بتوان فهمید چرا آکویناس با آکدیا سر جنگ دارد. او در سوما تئولوژیا[iii] مینویسد: « آکدیا وسوسه تمرد است. وسوسه ارتداد» و این میل برکشندهی رهاساختن آن چیزی که «مرده» انگاشته میشود چیزی فراتر از افسردگی ست. برخلاف افسردگی که یک ملال یا روانرنجوری شخصیست و ممکن است به بیکنشی از سر دلمردگی انگیزشی یا تصلب میل از سر فقدان منجر شود، آکدیا یک «انجامندادن کنشمند» است. یک اعتراض از سر بینش. از سر دیگر اهمیت ندادن و علیالسویه پنداشتن امری که واجد یک تقدس قراردادیست. هیچانگاری قراردادی مرده.
ایواگریوس پونتیکوس(۳۴۵-۳۹۹م) آکدیا را نیرویی از شیطان نیمروز میداند: «شیطان نیمروز حیلتورز ترین شیطان است. در نیم روز، درست در روز روشن بر راهب ظاهر میشود و سبب میشود او خیال کند خورشید در آسمان ساکن ایستاده است.در این حالت چیزها میآیند و میروند ولی انگار کاملا از معناهای پیشینی خود تهی شدهاند. این شیطان جذابیتهای زندگی بیرون از زهد راهبهگی را برای او یادآور شده و او را وسوسه میکند زندگی که را وقف خدا کرده ترک کند.» این تعریف از ایواگریوس پونتیکوس را در کنار آنچه از معنای واژه استخراج کردیم کنار هم بگذاریم پی میبریم که آن عدم کنش از سر مقاومت نقطه آغازین عزیمت به سمت «دیگر» است. آن سویهای که فرد از «پیوندهای قراردادی از پیشموجود» دستکشیده، به «انتخابهای برساختهشده» توسط خودش میرود.آن نوع از اخلاق درونماندگار خود فرد. و این نقطه آغاز تضاد کلیسا با این نوع اخلاق است چه این اخلاق برساخته به علت انتخابی بودنش دیگر بنا به منفعت و مصلحت «تعلیقپذیر» نیست. اخلاق شادان و بر خلاف قراردادهای عبوث کلیسایی کنشگر است و چه روشن که کلیسا به آن بگوید: شر!
به جمله نخستین کُوییُم باز میگردیم. نقاش باید نسبت خود را با من تعیین کند. سادهانگارانهترین گزارهی ممکن این است که همه پرترهها را سلفپرتره بپنداریم. درواقع هستند اما این همهی نسبت با من نیست. کُوییُم به «من» نیروی علیالسویه پنداشتن میدهد. کنش «وقعی ننهادن»، واجد آکدیا شدن. رها شدن از افسردگی اخلاق قشری و برساختن اخلاقی از آن خود. اخلاق تسخر زن. آن چیز که بدنهای در آستانه به آن نیاز دارند.
پی نوشت ها:
[i] Michael Kvium
در تلفظ این نام برای نگارنده شبهه وجود دارد. تلفظ فعلی از منبع تلفظ اسامی خاص شنیده شده است.
[ii] اسم کدیا دو بار در Septuagint، ترجمه یونانی باستان از عهد عتیق استفاده میشود. در هر دو بند، کلمه در رابطه با مراسم خاکسپاری مورد استفاده قرار میگیرد (مکاسکیان 4: 49 و 5: 10).شگفت آن است که این کلمه در عهد جدید به کار نمی رود. در متن فعلی کتاب مقدس که به ما رسیده جز یک بار در اشاره به بدن یحیای قدیس از kedos آن هم معادل”دفن مردهها” استفاده نشده است. البته هر چند این واژه استفاده نشده اما به صورت مضمونی در هنگامه تصلیب مسیح به آن اشاره میشود. هرآنچه یوسف رامی هنگام تهییه دفینهی مسیح میکند. هرآنچه دو مریم بر جنازهی مسیح میکنند.
[iii] Summa Theologiae, II-II 35:1