جشنوارههای دانشگاهی/ دانشجوییِ تئاتر پهنهی اصلی ایجاد میل، شور و مشارکت در فضای رخوتآور حاکم بر دانشگاه است. امکانی برای ایجاد تکانه در نهاد دانشگاه که بوروکراسی ناکارآمد آموزشی، اداری و عقیدتی حاکم بر آن مدتها است که گرد دلمردگی و انفعال در بین دانشجویان میپراکند. عوارض و تبعات برنامههای درسی دمده، اعضای هیئت علمی کاهل و اساتید حقالتدریس دلزده که در نهایت به شکل فقدان انگیزه و میل در دانشجویان تجلی مییابد، تنها در هنگامهی این جشنوارههاست که فروکش مییابد. گویا تقویم جشنوارهها موجد شکلی از آزادی علیه تقدیرگرایی مدرسی دانشگاهی است. جشنوارهها گونهای پرانتز در مکان-زمان دانشگاه هستند، یک جهان کوچک موازی که ساحت اروس و خلاقیت است – مگر تئاتر و هنر چیزی غیر از این دو است؟ – و خودمختاری نسبی دانشجویان در این تقویم، حدودی از کنشمندی را برایشان به ارمغان میآورد: چه در اجرای جشنواره و چه در اجرای نمایشها.
نقد و موضعی که علیه جشنوارههای تئاتری در ادامه تشریح میشود نه نافی اثراتی است که در بالا بدانها اشاره شد و نه آنها را بیاهمیّت میانگارد، بل از دو دریچه دیگر به تبیین رابطهی دانشجویان و جشنوارههای تئاتر میپردازد: نخست مسئولیتگریزی دانشگاه در قبال وظایف و تعهداتی که نسبت به دانشجویان دارد و دوم، نقش و کارکردی که جشنوارههای دانشجویی تئاتر در تمایززدایی بین تئاتر دانشجویی و تئاتر بدنه ایفا میکنند و تحلیل جایگاه این جشنوارهها در نسبت دانشگاه و بازار تئاتر.
از آنجا که هر نوع تحلیل و تبیین رابطهی جشنوارههای تئاتری با دانشجویان درهمتنیده با نقش و کاربست جشنوارهها در میدان کلان تئاتر تهران است لذا ابتدا درنگی کوتاه بر این مسئله خواهیم داشت.
جشنوارهها: گرهگاه جفت ناساز دولت و تئاتر
رابطهی جشنوارهها و تئاترها عمری به درازنای خود تاریخ تئاتر دارد. برای مثال تاریخهای تئاتر مکرر بر اهمیت جشنواره دیونیزوس بر تسهیل و تثبیت گذر کردن از وجه آیینی به تئاتری در اجراهای نمایشی در یونان باستان اشاره کردهاند. جشنوارهای که بوروکراسی پیچیدهای از نهادهای مختلف دولت-شهر یونانی و نظامهای ایدئولوژیک سیاسی/ مذهبی و البته قشرهای مختلف مردم بود. در تاریکترین سدههای تمدن غرب [قرون وسطی] این خود جشنوارههای مذهبی بودند که ناخواسته تئاتر را در پستوی اجراها و آیینهای کلیسا پناه دادند و به آیندگان رساندند. اگر همواره تأکید میشود که هر روایت و تعریفی از تئاتر، ارتباط تنگاتنگی با مفهوم و نهاد دولت پیدا میکند و بعضاً این گزاره مطرح میگردد که تنها هنری است که مستلزم دولت است؛ نمود آن را بیش از هر جا در جشنوارههای تئاتری میتوان یافت؛ چرا که جفت نامیمون و ترکیب ناساز دولت و تئاتر به پیچیدهترین و دیالکتیکیترین شکل ممکن، در کالبد جشنوارهها است که در پیوند و تقابل با یکدیگر قرار میگیرند. از خود نخستینِ جشنوارهها، جشنوارهی دیونیزوس، و هومولوژیای که بین انتخاب آثار آیسخولوس، سوفکل و اوریپید و وضعیت حکومت و دولت در یونان باستان گرفته، چه آنجا که این درامنویسان علیرغم وابستگی به دولتشهر، متقابلاً خود دولت را روی صحنه میآوردند، بر آن نور میتاباندند و حدود آن را آشکار میکردند – به تعبیر آلن بدیو اگر دولتها برای اینکه داستان خودشان را بگویند، حقایق را میچرخانند، تئاتر میکوشید آنها را از نو بچرخاند تا بتواند داستانی متفاوت را بازگوید – و چه آنجا که دولت ستیزهجوتر و عریانتر نه تنها متون آنها، بلکه خود آنها را سانسور میکرد و حکم به تبعیدشان میداد؛ تا میدان تئاتر امروز کشورمان، جشنوارهها، پهنه و صحنهی اصلی صفآرایی/ همدستی تئاتر و دولت است.
بنابراین جشنواره نه تنها موضوع تئاتر اکنون است، بلکه راوی گذشته و حتی آینده آن نیز است. تاریخ، از جمله تاریخ تئاتر که همواره ناگزیر است به ذکر و توصیف مهمترین و برجستهترین وقایع اکتفا کند، شمار زیادی از بهترینها و برترینها را از سبد همین جشنوارهها گلچین و روایت میکند. همانگونه که مستندترین اطلاعات از تاریخ کهن تئاتر در جغرافیایی دور، اسناد مبنی بر جایزهی اول و جایزهی دوم جشنوارهی فلان است، بیراه نیست اگر بگوییم در فقر تاریخنگاری تئاتر اکنون کشورمان، شاید سدهها بعد آنچه از وضعیت تئاتر تهران روایت شود، تنها برگزیدگان همین جشنوارهها باشند.
آیا جشنوارهها تئاتر تهران را مدیریت میکنند؟
با ذکر این پیشدرآمد کوتاه در باب توان تعینبخشی جشنوارهها در رخداد تئاتری وضعیت اکنون و همچنین برساختن تاریخ تئاتر، این متن در صدد است تا تحلیل و تبیینی از نسبت جشنوارهها و میدان تئاتر تهران ارائه دهد. موضوعی که از دو جهت حائز اهمیت است. نخست شمار رو به افزایش جشنوارههای تئاتری، چه دولتی و چه دانشجویی که تقریباً تمام تقویم سالیانهی تئاتر تهران را دربرگرفته است. از جمله: جشنوارهی بینالمللی تئاتر فجر، جشنواره بینالمللی تئاتر عروسکی، جشنواره بینالمللی تئاتر صاحبدلان، جشنواره بینالمللی تئاتر دانشگاهی، جشنواره بینالمللی نمایشهای آیینی-سنتی، جشنواره بینالمللی تئاتر کودک و نوجوان، جشنواره سراسری تئاتر خیابانی، جشنواره تئاتر مناطق کشور، جشنواره تئاتر تجربه، جشنواره تئاتر شهر، جشنواره تئاتر امید، جشنواره تئاتر ماه، جشنواره تئاتر مونولوگ دانشگاه هنر، جشنواره تئاتر سوره، جشنواره تئاتر شهرزاد، جشنواره تئاتر باران، جشنواره تئاتر مقاومت، جشنواره مونولوگ مهرگان، جشنواره مونولیو، جشنواره تئاتر خلاق و …
دوم افزایش چشمگیر تعداد سالنهای نمایش در طی یک دههی اخیر که به تبع تغییر در سیاستهای فرهنگی دولت و تلاش برای خصوصیسازی میدان تئاتر رخ داد و موجب ایجاد تغییرات بسیاری در فرایند تولید و مصرف تئاتر در شهر تهران شده است. دگرگونیهایی که عاملان مختلف، از گروههای تولیدی و سالنداران گرفته تا تماشاگران را تحت تأثیر قرار داده است. در ظاهر شاید یکی از این تغییرات، کمرنگ شدن نقش و اهمیّت جشنوارهها در فرایند تولید و رابطهی گروه تولیدی و سالن اجرا باشد. این باور که اکنون با بر روی صحنه رفتن بیش از 100 اجرا در هر شب، دیگر همچون یک دهه پیش سربلند بیرون آمدن از هزارتوی جشنوارههای تئاتری تهران یک باید و ضرورت برای رسیدن به اجرای عموم نیست و با شکلگیری سالنهای خصوصی از میزان جشنوارهمحور بودن میدان تئاتر تهران کاسته شده است. امری که در سالیان پیش خود مدیران دولتی تئاتر بر آن اذعان داشتند. برای مثال حسین مسافر آستانه در این ارتباط میگوید «در همه جای دنیا بعد از این که یک پدیده به عنوان یک فعالیت فرهنگی یا اجتماعی جای خود را در جامعه باز کرد، برای آن یک جشنواره میگذارند. در کشور ما و بعد از انقلاب اسلامی، در تئاتر، شاهد برعکس این جریان بودیم. یعنی جشنوارهها شکل گرفتند تا به خاطر جشنواره، تئاتر ساماندهی شود». نیاز به گفتن ندارد که این ساماندهی همراه با مدیریت و کنترل متنی و فرامتنی اجراها بوده است. پرسش اینجا است. در دوران پساایرانشهر، پساباران و پسامستقل نقش جشنوارهها چه تغییری کرده است و جهت این تغییر به کدامسو بوده است؟
به عبارت دیگر پرسش کلیدی این است که شکلگیری سالنهای خصوصی و افزایش سالنها و به تبع آن اجراها آیا فرایند جشنوارهمحور تئاتر تهران را دچار تغییر کرده است یا خیر؟ اگر شمار معدود سالنهای نمایشی تا اوایل دههی هشتاد منجر به اهمیت مضاعف نتایج جشنوارهها در تعینبخشی اجراهای عموم میشده است، آیا میتوان گفت با افزایش سالنها، وزن اثرگذاری جشنوارهها در انتخاب اجراها از سوی سالنها کاسته شده است؟ امروز که پرداخت هزینهی اجارهی سالنهای خصوصی، حقالورود اصلی سالنها محسوب میشود، آیا میتوان گفت سرمایه اقتصادی اولویت مهمتری نسبت به برگزیده شدن در جشنوارهها در راستای رسیدن به اجرای عموم است؟ آیا این نکته که جشنوارهی تئاتر فجر امروز مشتمل برمجموعهای از آثار منتخب اجراشدهی سال پیش از خود است و نه اجراهایی که قرار است پس از جشنوارهها به نوبت بر روی صحنه بروند، مؤید تغییر کلیدی در رابطه جشنوارهها با میدان و به تعبیر دیگری بازار تئاتر است؟
پاسخ به این پرسشها، در نظر گرفتن رابطه میدان تئاتر و میدان دانشگاه را ناگزیر میکند. شکلگیری سالنهای خصوصی و افزایش مکانهای نمایشی از اواسط دههی هشتاد همزمان شد با افزایش ظرفیت بیسابقه در رشتههای نمایشی دانشگاهها، روندی که به شکلی تصاعدی هم در دانشگاههای سراسری و هم آزادی و علمی-کاربردی ادامه یافت و بدانجا رسید که با پذیرش بدون کنکور دانشجویان در دو سه سال اخیر تنها جمع پذیرفتهشدگان رشتهی نمایش دو دانشگاه سورهی تهران و آزاد هنر و معماری به بیش از پانصد نفر میرسد. افزایشی به نسبت بسیار بیشتر از شمار سالنهای اضافهشده به مجموعه امکان نمایشی در همین بازهی زمانی. این به معنای فشرده و سختتر شدن رقابت بین این دانشجویان و فارغالتحصیلان برای به روی صحنه بردن آثار خود و اجرای عموم است. از آنجا که قریب به اتفاق این دانشجویان و فارغالتحصیلان رشتههای نمایشی نه از پشتوانهی اقتصادی برای اجرا رفتن در سالنهای مطرح خصوصی برخوردارند و نه از حضور چهرههای مشهور در میان گروه اجرایی خود بهره میبرند، راه اصلی جلب نظر سالنهای دولتی و معدود سالنهای خصوصی تنها به میانجی اعتبار اجرایشان ممکن است. اعتباری که برگزیدهی جشنواره بودن یکی از مهمترین راههای کسب کردناش است. بنابراین تناظر در افزایش تعداد سالنها و افزایش دانشجویان و دانشآموختگان رشتههای نمایشی نه تنها از اهمیت جشنوارههای تئاتری نکاسته است بلکه جشنوارههایی همچون تئاتر دانشگاهی، تجربه، مونولوگ و سوره از معدود فراهمآورندگان حقالورد اجرای عموم برای این دانشجویان است. و اکنون پرسش اصلیتر این است که این فرایند چه اثراتی بر روی اجراهای دانشجویان میگذارد؟
تقویم جشنوارهها علیه تئاتر دانشجویی
دانشجو و زیست دانشجویی، به ویژه در دوران کارشناسی واجد نوعی بیتعلقی است که او را از شمار زیادی موجبیتها و محدویتها رها میسازد. شمار زیادی از دانشجویان هنوز نه آنچنان درگیر مسئولیتها و تعهدهای اقتصادی شدهاند و نه روابط اجتماعیشان توقعات آنچنانی برایشان دربر دارد. در حقیقت نه ساعات کاری روزانه و نه مناسبات اقتصادی در ارتباط با اکثر دانشجویان تعینبخشی چندانی ندارند و تقویم زیست دانشجویی تا حدودی زیادی همواره واجد نوعی دهنکجی به این زمان بورکراتیک اقتصادی-اجتماعی است. از ساعت خواب او گرفته تا پایان هفته، او در جهانی شورمندتر و خودمختارتر زیست میکند. محور اصلی تقویم زندگی او ترم تحصیلی و امتحانات پایان ترم است که عملی و اجرایی بودن این آزمونها در دانشگاههای هنر موجب میشود این تعینبخشی زمان امتحانات نیز حتی اثرگذاری سایر میدانهای دانشگاهی را نداشته باشند. این زیست و این تقویم فرصت ایدئالی برای مشق، تمرین، جستجو و تجربهی تئاتر است. جستجو کردن و یافتن خود در تئاتر و کشف آن نوع متن، اجرا و تئاتری که پیوند نزدیکتری با دغدغهها و غایات فرد و هویت دانشجو دارد. جستجویی که همواره استعداد بسط دادن خود ساحت تئاتر را داراست. امری که همواره استعداد نوعی رهاییبخشی در تئاتر دانشجویی ایجاد میکرد و آن را در خط گسستی حاد با کلیشهی امر و زمان معاصر قرار میداد. آن را نو، ناساز، ناهمزمان میکرد؛ هم در متن و هم در فرامتن، هم در وجه تئاتری و هم سیاسی.
فضای کرخت و رخوتآور دانشگاه، کمبود امکانات آموزش باتوجه به افزایش بیش از حد ظرفیت پذیرفتهشدگان و نبود چشمانداز روشنی از آینده ولی علیه این زیست موضع میگیرند. دانشگاه، چه فضای آموزشی کلاس، و چه در سطح کلانتر، یعنی خود نهاد آکادمیک، نه تنها پاسخگوی مسئولیتهایش نسبت به دانشجو نیست بلکه مصرانه استقبال میکند که با ناامیدسازی دانشجو این باور در او جا بیفتد که جستجوهای و دغدغههای او در هر جایی بیرون از دانشگاه ممکنتر و دستیافتنیتر است. تکرار مؤکد جملاتی همچون «دانشگاه شما رو کارگردان نمیکند»، «از این دانشگاه چیزی بیرون نمیاد» که به نظر توافقی جمعی روی آن صورت گرفته است و اشاره بر افسانه بودن بُعد آموزش دانشگاه دارند. بنابراین دانشگاه نه تنها مانع حضور افراد – از شماری اساتید گرفته تا دانشجویان– در دانشگاه میشود، بلکه تا حدودی موفق شده که غایات و انگیزههایی را نیز به بیرون از دانشگاه هدایت کند. مؤسسهها، آموزشکدهها، گالریها و حتی کافهها پهنهی حضور اساتید و دانشجویانی شده است که از ساختار اقتصادی-فرهنگی فشل دانشگاهی به آن پناه بردهاند. اتفاقی که هر چند سویهها و پیامدهای مثبتی میآفریند ولی از سوی دیگر خالی کردن عرصهی دانشگاه و بازی کردن بنا برقاعدهی حکومتی است که از این کنارهگیری استقبال میکند و اتفاقاً بیش از هر چیز در پی فضایی امن، بیخطر و دلمرده در جغرافیای دانشگاه است.
در چنین فضایی جشنوارهی دانشگاهی هم شکافی در این رخوت است و هم از معدود مدخلهای ممکن برای اجرای عموم. جشنوارههایی که با کنارهگیری نهاد دانشگاه از تعهدات آموزشی و نهادیاش و با عدم تعلق خاطر دانشجویان به دانشگاه، نه جشنوارهی دانشجوییاند و نه جشنوارهی دانشگاهی، بلکه بد نیست آنها را جشنوارههای کارت دانشجویی بنامیم. دانشجویان که آیندهی مسیر زندگی خود را در تئاتر مییابند، ناگزیر به جد بر روی جشنوارهها حساب باز میکنند. از همان ترمهای نخست و بعضاً حتی پیش از پاس کردن دروس مبانی نمایش، پا به عرصهی جشنوارهها میگذارند. دانشجویانی که با حذف کنکور بعضاً فاقد حداقل شناخت لازم از مبانی و تاریخ رشتهی تحصیلی خود است، آیندهی نیمبند خود را در جشنواره مییابد نه قفس آهنین دانشگاه. لذا دیگر تمرین تئاتر نه واجد جستجو است و نه تجربهورزی؛ بل پسندِ جشنواره واقع شدن را دنبال میکند. این بدان معنی است که زیست پرشور و تقویم زندگی خودمختار دانشجویی اینک زیر نظر منظومهی جشنوارهها قرار میگیرد. از انتخاب متن [موضوع، تعداد شخصیت و ..] گرفته تا شیوهی اجرایی نه زاییدهی مؤلفههای اجرایی دانشجویی بلکه ماحصل سلیقهی داوران و مسیر چند سال گذشته جشنواره است. در چنین فرایندی، اجرا اگر بازبینی نخست را با موفقیت پشت سر نگذارد، خبری از ادامهی تمرین نیست، مگر تا حوالی بازبینی جشنوارهای دیگر، چرا که هدف نه اجرا، که جشنواره است. بنابراین جشنوارهها به شکلی غیرمستقیم نه اجراها، بلکه تمرینات را نیز مدیریت میکنند، هم کیفیت تمرینها را و هم زمانبندیشان را [نه تنها زمان آغاز تمرینات را بلکه حکم پایانِ آن را].
بنابراین جشنوارههای تئاتری و به شکل مشخصتر تقویم جشنوارههای دانشجویی جهت و ریتم فعالیتهای آموزشی و اجرایی دانشجویان تئاتر را به دست میگیرند. فصلهای جشنوارهها رهایی زیست دانشجویی را محدود میسازند و بورورکراسی جشنوارهها چارچوبهایی موجبیتبخش برای تخیل اجراهای دانشجویی ایجاد میکند. جشنوارههایی که اکثراً نه واجد هویتی مشخص، بلکه فاقد اساسنامهی مشخصی هستند و بعضاً گونهای اجرایی را بهعنوان هویت خود برمیگزینند و در اختتامیهی هر دوره به پرسش از چیستی مونولوگ و چیستی تجربه میورزند!! جشنوارههایی که سویهی شورمند، بازیگوش و مداخلهجوی اجرایی دانشجو را تشدید نمیکنند بلکه راهرویی میشوند برای ورود به بازار تئاتر و طبیعیسازی این امر که افراد و گروههایی که شایسته بودند این امتیاز را به دست آوردهاند و سایر گروهها باید ورود به میدان حرفهای تئاتر را در اجاره بهای سالنهای خصوصی بجویند. این چیزی نیست جز سلب مسئولیت از وظایفه دانشگاه [و دولت]؛ هر چند عجیب نیست دانشگاهی که از رسالت آموزشی خود شانه خالی کرده است هیچگونه نقشی برای خود در حمایت از دانشجویان برای ورود به میدان تولید و مناسباتش قائل نیست.
بنابراین در پی تبانی دانشگاه و سایر نهادهای دولتی (وزارت فرهنگ، اداره تئاتر و …) برای مسئولیتگریزی و عدم انجام وظایف خود نسبت به دانشجویان، جشنوارهها نقشی تعینبخش یافتهاند و عملاً هنگامهی جشنواره، عید فصلهای دانشجویی محسوب میشوند. البته عیدی که نه از توان نو کردن را دارد و نه مناسبات و بورکراسیاش استعداد چنین نقشآفرینیای را ممکن میکند. فراموش نکنیم جشنواره و تمام کنشگران، نهادها، چارچوبها و سلسلهمراتب آن، بافتی اساسی و بنیادین ایجاد میکند، که نتیجه طرحها و کنشهای مجزای بسیاری از افراد است [از دبیر، بازبینها، داوران و روابط عمومی گرفته تا گروههای اجرایی و تماشاگران] و میتواند باعث به وجود آمدن تغییرات و الگوهایی شود که هیچ یک از افراد در خلق و طرحریزی آن دخالتی نداشته است. بهعبارتی از وابستگی متقابل افراد به یکدیگر نظم و سامانی یگانه حاصل میشود، نظم و سامانی که قدرتمندتر و الزامآورتر از ارادهی افرادی است که آن را به وجود میآورند. همین نظم و سامان در هم تنیدهی انگیزهها، دغدغهها، سلیقهها و تلاشهای انسانی، همين نظام است که تعینبخش اصلی فرایندها و نتایج جشنواره است. منظور این نیست که افراد حاضر در جشنواره هیچ توان نقشآفرینی در این مجموعه روابط ندارند و یا اینکه همگی به میزان برابری قدرت اثرگذاری دارند. طبیعتاً میدان مانور دبیر جشنواره از تماشاگری عادی بهغایت متفاوت است، ولی خود دبیر نیز در شبکهای از وابستگیهای متقابل خاص جشنواره درگیر است، مجموعهای از انتظارات و تشریفاتی که بر او تحمیل میشوند و مانع آن میگردند هر کاری که دلش خواست انجام بدهد. ساختار پیچیدهی جشنواره با کنشگران متعدد شبکهای از روابط متقابل را ایجاد میکند. هر کس از کنش دیگری برداشتی دارد و ممکن است به اشتباه گمراه شود و خود را نیز با سردرگم کردن دیگران گیج میکند. هیچکس از این فرایند آگاه نیست و نسبت به نتایج روابط متقابل مسئول نیست و درواقع این فرایند به طریقی عمل میکند که میتوان گفت این جشنواره است که کنشگران را هدایت میکند و نه برعکس. جشنواره فضای ساختمندی از جایگاههاست، میدان قدرتیست که تصمیمات مشخص خود را بر کسانی که وارد آن میشوند، تحمیل میکند. لذا افراد در جشنواره بیش از آنکه کنشگر محسوب شوند، عاملاند. نه تنها گروههای شرکتکننده در جشنواره، بل برنامهریزان و اجراکنندگان آن نیز از سوی میدان عمل میشوند. این نه وجهی منفی به جشنواره میدهد و نه از اعتبار آن میکاهد. مشخصهی آن است، همچون هر فیگوراسیون دیگری. مسئله جای دیگری است، جایگزینی آن با تجربهی اجرای دانشجویی، جایگزینی آن با نقشها و مسئولیتهای دانشگاه و تعینبخشی آن در مدیریت تقویم زیست دانشجویی. جایگزینی رابطهی معلم و دانشجو با اجراگر/داور [بازبین]. مسئله وجه آموزشی رابطهی دانشجو با استاد خود در دانشگاه نیست، بلکه رابطهی اجتماعی و فرایند شناخت از یکدیگر و تجربه کردن تئاتر و در زمان کنار هم بودن است که ناکارآمدی ویرانهی دانشگاه آن را ناممکن میکند و بدین ترتیب نه تنها دانشگاه را از معنای خود تهی میکند بلکه جشنواره دانشجویی را نیز از آرمان خود دور میسازد چرا که در امپرسیون جشنوارهها چیزی که گم میشود جستجوگری زیست دانشجویی و ترجمهی آن به تجربهورزی در تمرینها و اجراها است: تئاتر دانشجویی.
راه حل چیست؟ ضمن پاسداری از جشنوارههای دانشجویی به عنوان فرصتی که امکان ایجاد تکانه و میل را در میان دانشجویان مهیا میکنند، به آن نه صرفاً به عنوان برهه و نهادی موازی با دانشگاه برای ایجاد این شور و شوق در دانشجویان نگریست، بلکه در پی مطالبه و ساختن مابهازاها و مازادهای دیگری در دانشگاه و در حد فاصل دانشگاه با میدان حرفهای تئاتر بود، امری که با بازپسگیری دانشگاه ممکن است، با بازگرداندن معنی به دانشگاهی که از کارکردها و معناهای پیشین خود تهی شده است. شاید یکی از راهها، عبور از جشنوارهها باشد؛ نه نفی آنها، بل گذر کردن از آنها.