رشادت تنها به معنای محدودِ بدل شدن به یک فعّال و مبارز سیاسی نیست. احتمالاً بیراه نیست اگر بیاندیشیم که چپهای سطحیتر و بیبرنامهتری که به وسیلهی اولریکه بابت رادیکالیسم صرفاً کلامیشان به سیخ کشیده شدند، فقط از ترس پیامدهای عینی و واقعی رمانده شدند.
در این مکاتبات طولانی و اظهارات [منظور متن و اظهارات اعضای فراکسیون ارتش سرخ در دادگاه است]، کلمهی گولاگ [اداره مرکزی اردوگاهها و زندانیان شوروی] ظاهر نمیشود. کارهای منفیای که اتحادیه جماهیر شوروی انجام داده است، کارهایی که باید انجام میشدند در نظر گرفته میشود – بیآنکه دفع شوند – تا که راه را برای کارهای مثبتی که انجام داده و انجام میدهد باز کنند. هر عضو فراکسیون ارتش سرخ پذیرا، مدعی و خواستار آن است تا یکی از جزایر در مجمعالجزایر گولاگ غربی باشد – تمام و کمال تا نهایت شکنجه و مرگ.
تمام «بیانیهی اولریکه برای آزاد کردن آندریاس در دادگاه برلین-موابیت» به وضوح و صراحتاً میگوید که این ددمنشی بیحدِّ جامعهی آلمان است که خشونت فراکسیون ارتش سرخ را اجتنابناپذیر کرده است. با خواندن بیانیه بهوضوح متوجهی این موضوع میشویم بهویژه قطعهای که اینگونه آغاز میشود: «جنگ چریکی، نه تنها اینجا، چرا که حتی در برزیل هم تفاوتی ایجاد نمیکند … ما گروهی از رفقا هستیم که تصمیم به کنش گرفتهایم، که از وضعیت سستی و کرختی خارج شویم؛ از رادیکالیسم کلامی محض، از بحثهای بیش از پیش پوچ در مورد استراتژی؛ ما تصمیم گرفتهایم که بجنگیم».
آلمان به چیزی بدل شده که آمریکا چشم انتظار آن بود: سپری دفاعی در برابر سر حدّات شرق، که البته به همان میزان تهاجمی نیز هست. در پاسخ به این ددمنشی مستمر و ابدی آن هم بنا بر منطقی که دیگر چیزی نیست جز دیوانگی، و احزاب کمونیستی را غیرقانونی اعلام کرده و از بین برده است، تنها مقاومت و مخالفت باقیماندهی ممکن برای آر. ای. اف. [فراکسیون ارتش سرخ] خشونت متهورانه است. بگذارید برای لحظهای تصدیق کنیم که مکاتبات بین آندریاس، اولریکه و رفقایشان ناشی و قوامیافته از ضرورتهایی بود که هر چه بیشتر دستنیافتنی شده بودند، بیشتر و بیشتر غیرانسانی. پس از آن باید دریابیم که چه کسی موجب این امر شد: آمریکا خواهان این آلمان غیرانسانی بود. و همچنین باید از خود بپرسیم که آیا موجد خشم، زندان و جداسازی بوده یا از طریق سیستمهای زیر نظر گرفتن: خواندن و شنود آنها – به این برداشت میرسیم که زندانیها درون یک گوش غولپیکر قرار دارند – سیستمهای نظارتی، سکوت، چراغها، حتی اگر آزار و اذیت عمدی نباشد – پدید آمده است؟ از منظر بوباک [زیگفرید بوباک، دادستان کل آلمان از 1974 تا 1977] و سیستمی که برای آن کار میکند این زندانیها باید به نظرمان مخوف بیایند و لذا نوشتههایشان باید از ما دور نگه داشته شوند، و ما نسبت به مرگ آنها چه سبعانه و چه تدریجی، بیتفاوت باقی بمانیم، بنابراین هرگز نباید این فکر به ذهنمان خطور کند که او انسانی است که توسط دیگران شکنجه میشود بلکه هیولایی [جانوری] است که اسیر شده است.
چنانچه این هدف بوباک و سیستم باشد، تلاششان بیاثر شده است. هُلگر [هُلگر ماینس یکی از اعضای فراکسیون ارتش سرخ] پرترهای دهشتناک از کسی که به مخالفت با ددمنشی سرمایهداری برمیخیزد ارائه میدهد، اولریکه، آندریاس، گودرون و یان-کارل، از طریق بیانیهها و اظهارتاشان در مجاب کردن و برانگیختن ما موفق بودهاند.
این نقل قولی از اولریکه است: «پلیسها با تاکتیکهای درگیری روانشناختیشان در صدد هستند تا بار دیگر این واقعیت را واژگون جلوه دهند که جنگ چریکی، دورنمای مناسب و مورد نظر آنان را به تعویق انداخته است. به عبارتی دیگر این مردم نیستند که وابسته و منوط به حکومتاند بلکه این حکومت است که بسته به مردم است. مردم نیازی به شرکتهای سهامی عام چند ملیّتی و کارخانههایشان ندارند، بلکه برعکس این تخمِ حرامهای سرمایهداری هستند که به مردم نیاز دارند. مقصود پلیس محافظت از مردم در برابر جنایتکاران نیست، بلکه محافظت از نظام استثمارگر امپریالیسم در برابر مردم است؛ اینکه مردم نیازی به عدالت ندارند، بلکه این عدالت است که نیازمند مردم است، این که ما نیازی به حضور سربازان و پایگاهای آمریکایی در اینجا نداریم، بلکه امپریالیسم آمریکا نیازمند به ما است.
به میانجی فردیسازی و راهکارهای روانشناختی آنچه را که خودشان هستند به ما نسبت میدهند: کلیشهی انسانشناسی سرمایهداری، واقعیت صورتکهای آن، قضات و مدعیالعمومهای آن، نگهبانهای زندانهای آن، فاشیستهای آن: شماری تخمِ حرام که غرق در بیگانگیشان کیف میکنند، که زندگی میکنند تا تنها شکنجه کنند، تا به دیگران تعدّی کنند و از آنها بیگاری بکشند، آنها که وجودشان تمام و کمال منوط به پیشه و پیشرفت است، در منفعت بردن از دیگران، در امر و نهی به دیگران، آنها که از استثمار دیگران، از گرسنگیشان، از سیهروزیشان لذت میبرند، آنها که از لخت کردن میلیونها انسان در جهان سوم و اینجا حظ میبرند.
من بر این گزاره تأکید کردم زیرا فاش میسازد که فقر جهان سوم – فقر جسمی، اخلاقی و فکری – پیوسته توسط آنها ایجاد و عرضه میشود، و آر. ای. اف نیز با این فقر در ذهن و کالبد خود زندگی میکند.
وقتی آنها ددمنشی آمریکا و عامل انحصاریاش، آلمان غربی را محکوم میکنند، دغدغهی اصلیشان همین رفتار نوکرمآبانه آلمان است، البته ولی همزمان و در همان جنبش، دلمشغول فقر و سیهروزی تمام جهان هستند و وقتی این را مینویسند، اعضای آر. ای. اف. نه تنها بلندنظری نهان و عطوفت هر انقلابی را نشان میدهند، بلکه همچنین با ظرافت و حساسیّت نسبت به آنچه ما در اینجا، اروپا، به همچنان آن را پسماندههای جامعه مینامیم، واکنش نشان میدهند.
اگر تحلیل مارکس درست باشد، جریان انقلابی راه خود را زمانی یافته و شکل میدهد که ضدانقلابی قدرتمند شبیه به خودش را موجب شود و برانگیزد. پدید آوردن هماوردی که بتواند منجر به گسترش و بدل شدن نبرد گروهی شورشی به یک گروه انقلابی واقعی گردد. آنگاه پی خواهیم برد که که آر. ای. اف. به بهای قربانیهایی که اینبار فوقِ بشر بودهاند، تصمیم گرفته است تا این راه را ایجاد کند، با تمام آنچیزها که حاکی از انزوا، عدم درک و خشونت درونیاند.
آنها در موقعیتی خطیر به سر میبرند، مراقباند تا از غرور امتناع کنند و آگاهاند که باید فکرشان را از شر هر گونه تهماندهای از حماقت خلاص کنند، بنابراین باید به مدد هر تحلیل دقیقتر ممکن، شدّت و حدّت بیشتری بیابند. همچنین متوجه تاکتیکهایی باشند که سیستم علیه آنها استفاده میکند. در جریان دادگاه 26 اوت 1975، آندریاس این مسئله را به ایجاز تمام بیان کرد: حکومت با تمام ابزار و امکاناتی که در اختیار دارد میجنگد – اشمیت [هلموت اشمیت؛ سیاستمدار، اقتصاددان و نظریهپرداز آلمانی از حزب سوسیال دموکرات آلمان بود. او بین سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۲ صدراعظم آلمان غربی بود] به کرّات این را تکرار کرده است، مسئله به کار گرفتن تمام توان و امکانات ممکن است – و اینها دقیقاً تمام ابزار سازماندهیشده سرکوب، دروغ، دستکاری و تکنولوژی هستند – که سیستم با استفاده از آنها میکوشد تا شِمایی امپراتورگونه از قدرت مطلق خود ارائه دهد. یعنی در تضاد با گرایش تاریخی آگاهانهای که سیاستهای ما به روشنی بیان میدارد، در تقابل با قیام ما؛ و همینجا است که این سیاستها در ضدیّت با جامعه نمایان میشوند و لذا نامشروعاند.
با خواندن این اظهارات مشخصی که در دادگاه بیان شدند، متوجه میشویم که چه میزان از صداقت و نکتهسنجی برای هویدا شدنِ ساختار سازمان لازم بوده است، تا در برابر دستگاههای ضبط صوت دادگاه بیان شود، به وضوح و صراحتاً بیان شود که تلاش کردهاند تا چه کارهایی را انجام دهند، تا وضعیت آلمان را تشریح کنند (آلمانِ برانت [صدرالعظم آلمان] و اشمیت)، آلمانی که آمریکا آن را تحمیل کرده بود و بورژاهای آن از موفقیت دویچه مارک [واحد پول آلمان غربی] مشعوف بودند، خود را در قبال نازیسم مبرّا میدانستند و قدردان کمونیسمستیزی سیستم بودند.
از این گذشته واضح است که ضدیّتِ آلمان غربی علیه هر نوع گروه کمونیستی، علناً به واسطهی سهم و نقش تعیینکنندهی موجودیّت “فراکسیون ارتش سرخ” شناخته شد که به طرزی درخور توجه روشن ساخت که سوسیالدموکراسی تنها در حدود و ثغورِ گفتمانِ خود دموکراتیک است ولی چنانچه با طغیان و مخالفتی مواجه شود به غایت مفتّشمآبانه عمل میکند و بهواسطهی شکنجههای “پاکیزه” و “اصلاح و تصفیه کردن” از طریق تکنیکهای مدرن، کاملاً آگاهانه و بیهیچ شرمی سراپا بدل به مأمور تفتیش عقاید میشود.
آلمان مجازات اعدام را برچیده است ولی مرگ را از طریق اعتصاب غذای خشک و تر فرا میخواند و انزوا را به میانجی استهلاکِ ناچیزترین صداها به جز صدای قلب زندانیان تحمیل میکند. قفل و زنجیرشده در انزوایی مطلق، مآلاً صدای ضربان نبض و جریان خون در بدنش را کشف میکند، صدای ششهایش، صدای ارگانهایش را، و به این نحو درمییابد که فکر به واسطهی بدن است که ایجاد میشود.
شرمآور بودن وضعیتی که اعضای زندانی فراکسیون ارتش سرخ در آن به سر میبرند، قسمت بد ماجرا نیست؛ مسئلهی ننگین اصلی این است که وجدانِ قاضیان، و مردمی که به میانجی مطبوعات – و از این رو به میانجی فشار – در صلح و صفایی کافی و وافی به سر میبرند از قضاوت اخلاقی دست کشیده است. خوفناک این است که آلمان زمانی خود را پالوده احساس میکند که «همهی آنها مرده باشند و بنابر خواست و میلشان به مرگ، مرده باشند» در نتیجه «مردهاند چون که میدانستند که گناهکارند» چرا که برای آلمان اهمیت آرامشبخش اعتصاب غذا خشک و تر در همین است که میتواند ختم به مرگ شود.
هنگامی خواندن این کتاب از آندریاس، گودرون و یان-کارل اجازه دهید به یاد آوریم که روزنامهنگاران آلمانی علیه غذا دادن به آنها به وسیلهی لوله و نی موضع گرفتهاند و حکم صادر کردهاند که وظیفهی دکتر قرار دادن غذا در دسترس بیمار است، این دیگر به بیمار بستگی دارد که بخواهد زنده بماند یا بمیرد. در رفتاری کاملاً مشابه، قضات با مقصر اعلام کردن وکلا – چرا که قادر نیستند موکلان خود را متقاعد کنند که به دلیل [ارتکاب] جرم و قرار دادن دیگران در معرض خطر گناهکاراند – خود را از مخمصه خلاص میکنند.
ولی متهم کردن دولت آلمان، حکومت آلمان، مردم آلمان- چه معنایی دارد؟ اگر ایالت متحدهی آمریکا به لحاظ فیزیکی در آلمان حضور ندارد، چنانچه جاهطلبیاش چندان متورّم نشده است. اگر اروپا هنوز مأموریت و کارکرد پلیس شرق را چه آشکارا و چه ضمنی به آلمان غربی محوّل نکرده است، پس احتمالاً نه خاری که به گوشت چرب آلمان فرو رفته است و آر. ای. اف نامیده میشود، چندان تیز است و نه آلمان هم آنچنان غیر انسانی.
یا چنانچه بپذیرید، من اینجا پدیدهای دوگانه از ذلّت و حقارت میبینم. از یک سو آلمان در جستجوی ایجاد تصویری دهشتناک و مخوف از آر. ای. اف هست – که تا میزان زیادی در ایجاد آن موفق بوده است – در سوی دیگر و از طریق حرکتی مشابه، باقی اروپا و آمریکا با حمایت کردن از سرسختی آلمان در فعالیتهای شکنجهگرانهاش علیه آر. ای. اف در پی ایجاد تصویری دهشتناک و مخوف از آلمان است – که تا حد زیادی موفق به ایجاد آن شده است.
برای دریافت این مطلب در قالب PDF اینجا را کلیک کنید: Violence 2