برگردانِ عرفان خلاقی
اشاره: والتر بنیامین در ادامهی سنّت نوشتن با/دربارهی تأثیرات مواد مخدّر و با نگاهی به تجربهی نویسندهی همیشه محبوبش، شارل بودلر، با عنوانِ بهشتهای مصنوعی، به سراغ این موضوع میرود. یادداشتهای بنیامین دربارهی آزمایشات و تجربیات استعمال مواد مخدر بین سالهای 1927 تا 1934 در برلین، مارسی و ایبیزا نوشته شدهاند. دستنویسهایی که قرار بود ذیل عنوانِ رسالهای در باب حشیش سروسامان بگیرند ولی هرگز بخت آن را نیافتند که در زمان حیاتش آنطور که او خود تجسمشان میکرد چاپ شوند. غیر از این یادداشتها بنیامین در جایجای متون خود سری به این موضوع میزند: در مجموعهی پُروپیمان نامهنگاریهایش، در پروژهی پاساژها، در خیابان یکطرفه، در یادداشتهای روزانهی هرازگاهیاش و غیره.
در کنار بنیامین مشارکتکنندگان دیگری نیز در زمانهای مختلف در این تجریبات حضور داشتند: ارنست بلوخِ فیلسوف، ژان سلزِ نویسنده، ارنست جوئل پزشک، فریتز فرانکل عصبشناس و دوستِ بنیامین اگون ویسینگ و همسرش گرتا ویسینگ. هرچند در ابتدا این آزمایشات تنها با حضور فرانکل و جوئل و با هدف پژوهشهای عصبشناختی آنها انجام میشد اما رفتهرفته علاقهی دیگر دوستان را نیز برانگیخت. بنیامین طی این سالها مواد مخدر گوناگونی را مصرف کرد: از خوردن حشیش تا دود کردن تریاک، و از تزریق و مصرفِ مسکالین تا کریستالهای مخدر همچون شیشه و کراک. این تجریبات عمدتاً در قالب و نامِ «پروتکلها»ی مخدر ثبت شدهاند که نامنسجم و پراکنده باقی ماندند تا بعدها در مجموعه آثار بنیامین چاپ شدند.
بینامین گاه حشیش را به تنهایی نیز مصرف میکرده است. او خود این عمل را به کار بردنِ مادهای «سمّی» برای رسیدن به معرفت ناشی از آن و برای تکمیل پروژهی نظری-فلسفی خود میداند. او در نامهای به دوست و مراد خود، گرشوم شولم، مینویسد: « این یادداشتها که [دربارهی دو تجربهی نخست مصرف حشیش] نوشتم… میتواند بدل به ابزاری مناسب برای مشاهدات و تجریبات فلسفیام گردد، یادداشتهایی که بیشترین قرابت را با آنها دارد، چنانکه گویی حتی تجربیاتم مشخصاً تحت تاثیر مخدر است.» میتوان با کمی دقت این قرابتها را در همین قطعهی کوتاه پیش رو نیز دریافت. همچنین نثرِ بینامین در این قطعه و بیشتر قطعاتِ دربارهی حشیش – در عین اینکه ردپای سبک-نظریهی مونتاژمحور او در نوشتن نیز کاملاً قابلشناساییست- همچون خوِد تجربهی مصرفِ این مواد نثریست پیچیده، ازهمگسیخته، استعاری، شاعرانه، بازیگوشانه و در یک کلام؛ تحت تاثیر حسانّیتی شدتمند: چنانکه خودش در همین نوشته از آن به عنوانِ «رقص پای خِرَد» را نام می برد. علاوهبراینها، میتوان در نحوه مواجههی بنیامین با این مقوله، نسبتهایی را با اندیشمندان و نویسندگان همعصر یا پس از او نیز پیدا کرد: آرتو، بلانشو، باتای، دلوز و دیگران.
والتر بنیامین
ویژگیهای اصلی نخستین ادراکات من از مصرف حشیش
نوشته شده در تاریخ 18 دسامبرِ 1927، ساعت 3:30 بامداد
- ارواحِ سرگردان (در هیأتی محو و پریدهرنگ) بر فراز شانهی راستم میپلکند. سرد شدنِ همان شانه. در ارتباط با این جمله که: «حضورِ چهار نفر دیگر را کنارِ خودم حس میکنم در این اتاق.»(صرفنظر از ضرورتِ به حساب آوردنِ خودم در این شمارش.)
- روشنتر شدنِ حکایتِ پوتِمکین [برای من] با چنین شرحوتفسیر یا تلقینِ نسبیای: به آدمها نقاب را نمایش بده (نقاب خودِ چهرهات را؛ این است چهرهی فردِ متظاهر)[1]
- طنینِ گفتاری درهمپیچیده از درونِ یک نقابِ اثیری، (که پیش میرود بی هیچ سخن گفتنی) و صاحبِ دهان و بینی و از این قبیل چیزها نیز هست.
- دو محور مختصاتِ اصلی در آپارتمان: محورِ سردابِ زیرزمینی-محور افقی/کفِ طبقه. توسیع بزرگ و بیاندازهی [محور] افقی آپارتمان. سلسهی موسیقایی اتاقها[2]، که از درون هرکدامشان نوای موسیقی بیرون میآید. اما همچنین شاید [به همراهِ] دهشتی عظیم از راهرو [متصل بهشان].
- بروزِ احساسِ حُسننیّتی بیحدوحصر. خلاص شدن از شرّ اضطرابِ عقدههای وسواسی-عصبی. گشوده میشود سپهرِ «شخصیت». آن حاضرانِ [در اتاق] همگی رنگ و لعابی مضحک (کُمیک) به خود میگیرند. و همزمان، خویشتن را اشباع میکنی از هالهی (آئورای) آنها.
- این وضعیتِ مُضحک نه فقط از چهرهها بلکه از وقایع نیز استنباط میشود. نشستن در کمینِ فرصتهایی مناسب برای قهقهه زدن. و احتمالاً این موضوع تنها به این دلیل است که بیشترِ آنچه که مشاهده میشود [میکوشد تا] خود را درقالبی از پیش «تنظیمشده» ارائه کند؛ در قالب یک «آزمایش»- و از همینروست که میتوان به این وضعیت و پیرامونش خندید.
- گواهی شاعرانه درونِ امری آوایی: در یک جا باعث میشوم تا چنین چیزی استمرار یابد؛ من کمی زودتر و در پاسخ به یک پرسش، در اثرِ ادراکم (و درنتیجه برای صحبت کردنم) دربارهی [مفهومِ] مدت زمانی طولانی، و بهطرزی ناب در صدادهیِ کلماتِ همان پرسش و پاسخ به آن، از عبارتِ «برای مدتی طولانی» استفاده میکنم. تجربهی این امر همچون گواهیست شاعرانه نزدِ من.
- ارتباط؛ تمایز. در لبخندزدن انسان احساس میکند بالهای کوچکی در آورده است. لبخند زدن و در هوا بال زدن به یکدیگر پیوند میخورند. در میان دیگر اشیاء، شما خود را بارز و برجسته احساس میکنید، زیرا به نظرتان میرسد که بهطرزی بنیادین درون یک هیچِ بسیار عمیق وارد شدهاید: نفوذی که مهم نیست چقدر عمیق باشد، زیرا شما همواره در حالِ حرکت به سوی یک آستانهاید. همچون قسمی رقص پای خِرَد.
- آدمی از اینکه جملات یک نفر چقدر میتواند طولانی باشد حیرتزده میشود. همچنین، این موضوع با کِش آمدنِ محور افقی و (احتمالاً) با قهقه زدن ارتباط دارد. دالانِ طاقی (پاساژ) نیز پدیدهایست از نوعِ بسطِ طولیِ محور افقی، و احتمالاً در ترکیب با چشماندازهایی که تا دوردستها پس میکشند؛ مناظری گذرا و ریزشده [در دور دست]. عنصرِ درونی این امرِ کوچکشده در خدمتِ پیوند دادنِ ایدهی دالانِ طاقی (پاساژ) به امر قهقههزدن عمل میکند. (در قیاس با کتاب نمایش سوگناک آلمانی: مینیاتوریزه کردنِ قدرتِ تأمل.)[3]
- همهی اینها، کاملاً زودگذر، و در یک لحظهی التفاتبهخویشتن سر بر میآورد، چیزی شبیه تمایلی برای شکلبخشی به خویشتنِ خود با شیوهای یگانه و با کلماتی گُنگ و ناخوانا، و برای شاکلهبخشیای یگانه به بدن.
- بیزاری نسبت به اخبار و اطلاعات. مُقدّماتِ بروز یک وضعیت گسست. حساسیت بسیار بالا به درهای باز، به صدای ناشی از بلند حرف زدن، به موسیقی.
- اکنون احساس فهم بسیار بهتری نسبت به آلن پو دارم. بهنظر میرسد دروازههایی به سوی جهانی کَژوکوژ (گروتسک) گشوده میشوند. فقط اینکه، دلم نمیخواهد واردشان بشوَم.
- اُجاق بدل میشود به گربه. واژهی «زنجبیل» که ادا میشود ناگهان به جای میز، طَبقِ میوهفروشی سبز میشود، هرچند من بلافاصله وجودِ میز را تشخیص میدهم. داستانهای هزارویک شب به ذهنم متبادر میشود.
- بیمیل (و کُند) در پیگیریِ افکار دیگران.
- نگهداشتِ فضای اِشغالشدهی خود در درونِ اتاق به ثبات و استواری زمانهای دیگر نیست. ناگهان آدمهایی ظاهر میشوند که کلّ اتاق را پر میکنند- برای من این ظهور بسیار گذرا رخ میدهد.
- افرادی که همراهم هستند (به ویژه جوئل و فرانکل)[4] بسیار تمایل دارند تا خویشتن را بهنوعی دچار دگردیسی کنند. میخواهم بگویم که؛ آنها نه بیگانهتر میشوند و نه آشناتر، درعوض؛ آنها وانمود میکنند که بیگانهاند.
- برای من چیزی شبیه به این رخ میدهد: اعلام رسمی انزجار از سخن گفتن دربارهی مسائلی چون زندگیِ واقعی، آینده، قرارهای ملاقات و سیاست. شما متمرکز و مجذوبِ ساحتِ اندیشه و تخیل میشوید، همچون مَردی که میتواند مُسَخّر و مجذوبِ امر جنسی شده باشد: و تحتِ افسونِ آن، به درونش مکیده شود.
- پس از آن، در کافه و به همراهِ هسّل[5]، وداعی مختصر با جهانِ ارواح. علامت دادن.
- بیاعتمادی به غذا. نمونهای برجسته و بسیار ویژه دربارهی بسیاری از چیزها: «تو واقعاً نمیتوانی بخواهی که اینگونه به نظر بیایی!»
- برای یک لحظه و برای دومین بار میزتحریرِ اِف/اِچ[6] – هنگامیکه داشت دربارهی «زنجبیل» صحبت میکرد- به هیأتِ طَبَقِ میوه تغییر شکل میدهد.
- میخواهم پیوندی را بین قهقهه و این وضعیت غیرعادیِ تردیدِ آونگوار ذهن ترسیم کنم. به بیانی دقیقتر: در میان دیگر امور، این امرِ قهقهه زدن است که پیوند میخورد به یک انفصال بزرگ. علاوهبراین، این عدم قطعیت- که دربرگیرندهی بالقوگیای برای رفتارها و احساسات است- تا حدی معیَّن بازنمودی بیرونی از احساسِ بی ثباتِ درونیست.
- قابل توجه اینکه، میتوان آزادانه و تاحدی تحریکآمیز –بدون مقاومتی جدی و سخت- دربارهی منشأ سرکوبی که درونِ موهومات و چیزهایی شبیه به آن قرار دارد سخن گفت، منشأیی که در مقامِ یک قاعده به راحتی نام نمیپذیرد. در مرثیهای از شیللر[7] این عبارت آمده است: «بالهای مُردّدِ پروانه.» این گزاره نظر دارد به همزیستی بالداربودن با احساس تردید و بیتصمیمی.
- [با مخدّر] شما همان مسیرهای اندیشهای را پی میگیرید که در گذشته داشتهاید. فقط آنها، آغشته و مخلوط به گُلهای سُرخ، بر کفِ اتاق پخشوپلا شدهاند.
پانویسها:
[1] گریگوری پوتمکین (1739-1791) سرباز و دولتمرد روس بود که تبدیل شد به فرماندهی محبوب کاترین دوم، ملکهی روسیه، در سال 1771 میلادی. این حکایت دربارهی دورهای از افسردگیها و ناراحتیهای پوتمکین است که او نمی توانست به کسب و کاری دولتی دست پیدا کند. پس از اینکه تعدادی از مقامات بندپایه در بهدست آوردن امضای او پای برخی اوراق مهم ناکام ماندند، یک کارمند دونپایه مخفیانه اسناد را به او میرساند. پوتمکین واقعا اسناد را امضا میکند، اما تازه بعدها معلوم میشود نامی که او پای اوراق و کنار امضایش آورده نه نام خود، بلکه نام همان کارمند است. مرجع مستقیم این حکایت کتاب حکایات و گفتگوهای سرمیز از الکساندر پوشکین است. در آثار خودِ بنیامین، این حکایت در ابتدای جستارهای بنیامین ذیل عنوان فرانتس کافکا1934 و همچنین در Die Unterschrift (امضاء) آورده شده است.
[2] Suite of rooms هم میتواند ارجاع داشته باشد به ردیف اتاقهای کنار هم در راهرویی مشترک، و هم اشارهای و استعارهای از فرم موسیقایی سوئیت سمفونی.
[3] See GS1, 262; also in Origin if German Tragic Drama, trans. John Osborne (London:Verso, 1985), 83.
همچنین برای مفهوم امتداد محور افقی مقایسه کنید با: AP, Convolute F4a,1 and F8a.
[4] Ernst Joel (1893-1929) به همراه بنیامین در جنبش جوانان آلمانی در سالهای پس از جنگ جهانی اول شرکت داشت و بعدها یک پزشک شد. او به همراه فریتز فرانکل (1892-1944) بر تجربیات بینامین در باب حشیش نظارت داشت و شرکت نیز میجست. جوئل بعدها خودکشی کرد. فرانکل که یک عصبشناس بود در سال 1933 به فرانسه مهاجرت کرد و طی سالهای 1938 تا 1940 در همان ساختمانی ساکن بود که زمانی بینامین در آن سکونت داشت.
[5] Franz Hessel (1880-1941), نویسنده، مترجم و ویراستار که دوست و همراه بینامین بود. آنها بین سالهای 1925 تا 1928 با یکدیگر بر روی ترجمهی پروست کار میکردند و در سال 1927 برای نوشتن مقاله روزنامه در پاریس با هم برنامهریزی کردند. هسّل در سال 1938 به پاریس مهاجرت کرد.
[6] در دستنویس نامشخص است که حرفِ F (فرنکل) نوشته شده یا H (هسّل).
[7] این عبارت به آلمانی:“Des Schmetterlings zweifelnder Fliigel.”
See J. C. F. Schiller, Samtliche Werke (Munich: 1965), vol. 1, 229:
“mit zweifelndem Fliigel / Wiegt der Schmetterling sich iiber dem rotlichen Klee.”
(با بالهایی مردد/وزن پروانه از شبدر قرمز نیز سنگینتر است)
بنیامین بعدها این عبارت را برای توصیفِ سرخوشی ناشی از مصرف حشیش و در زمینهی بسط مفهوم فلانور به کار میگیرد.