ضمیمهی جستار اول: به سوی خواندن تراژدی یونانی
بگذارید با طرح دوازده تز دربارهی تراژدی شروع کنم؛ تزهایی که به عنوان نقاط اتکای بحثهای آیندهام عمل میکنند:
یک
تراژدی یک ابداع است: ابداعی همزمانْ سیاسی، ادبی و انسانشناختی که مشخصاً در سطح سوبژکتیویته اتفاق میافتد. اگر خودمان را به دقیقهی تراژدیِ آتنی محدود کنیم که همهی این سه عنصر را در مقام یک ابداع با هم ترکیب میکند، پس پرسش سببشناسانه(1) از زایش یا ریشههای آن، پرسشی اشتباه است.
دو
تراژدی، تجلیِ یک آئین مذهبی مشروع نیست. بلکه فراآئین(2) یا نهادی است که بر گسستی موقت بنا شده است، مشخصاً گسستِ گذشته و حال. زمانهی تراژدی، چه باستانی و چه مدرن، همیشه ناسازگار است.
سه
تراژدیْ خودآگاهانه نابهنگام(3) است؛ با اینکه از بستر آنچه به عنوان واقعیت تاریخی فهم میشده تغذیه میکند، نظمِ تاریخی زمان را بر هم میزند. آن بستر برای تراژدی کافی نیست، بلکه ضروری است.
چهار
تراژدی خودآگاهیِ داستانیت(4) است، آنجا که فریبدهنده از فریبندهنده صادقتر و فریبخورده از فریبنخورده خردمندتر است – این بینشِ گُرگیاس(5) است. دروغِ تراژدیْ حقیقتِ آن است.
پنج
سوژهی تراژدی قهرمانِ تراژیک نیست – و همذاتپنداری با کاراکتر، اول و آخرِ تراژدی نیست – بلکه سوژه، دولتشهر یا پولیس است در ضدیتِ مشروع بدیعاش، در رهاییاش از گذشته در شکلِ اسطوره و در گفتمانهای قانون و عقل.
شش
بسیار مهم، اینکه تراژدی تجربهی ابهام اخلاقی است. حق همیشه در دو طرف است و همواره اشتباه. عدالتْ تعارض است، به این معنا که عدالت متفرق است. این امر را میتوان در هر تراژدیای یافت، اما در اورستیا از همه واضحتر است.
هفت
تراژدی آشفتگی جنسیتی(6) است؛ هجوِ سیاستهای تبعیض جنسیتی در هستهی نظم سیاسی است. تراژدی هنجارها را کوئیر(7) میکند ]ناهنجار میکند[. اما اثراتِ آن کوئیر کردن، عمیقاً نامعلوم است.
هشت
درکنار هم قرارگرفتنِ تراژیکِ امر انسانی و امر الهی که در همهی تراژدیها هست، یکجور پسماندِ پیشامدرن، یکجور تفالهی خرافی یا فراطبیعی نیست و نباید با روایت تکاملمحوری(8) توضیح داده شود که با پیروزیِ خودآیینی(9) به اوج برسد؛ آنجا که ما آن روایت را برای خودمان وضع میکنیم.
نُه
اهمیت تراژدی را نه میتوان بهواسطهی فلسفهی ترقیخواهانهی(10) تاریخ (هگل، مارکس) توضیح داد و نه از طریق مفهومی بازگشتکننده(11) (نیچه، هایدگر).
ده
تراژدیْ جهانی را هویدا میکند که فقط بخشی از آن برای واسطهی انسانی قابلفهم است، آنجا که خودآئینی لزوماً توسط دانشِ به تعلق، محدود شده است. این یک راه برای فهمِ موضوع هامارتیای(12) ارسطو است، نه بهعنوان نقصِ تراژیک بلکه بهعنوان تجربهی بنیادینِ خطاپذیری انسانی و محدودیتِ هستیشناختی. ایمان به خودآیینی، دقیقهی هوبریس(13) است که بر تباهیِ تراژیک یا آته(14) مقدم است.
یازده
قهرمان تراژیک خودْ مسئله است، نه چارهی مسئله. قهرمان خودْ معماست، نه حلِ معما. بشر در تراژدی هم فاعل است و هم مفعول، هم بیگناه و هم گناهکار – موجودی است سردرگم، نافهمیدنی و هیولاوار.
دوازده
همانطور که میتوان گفت اوریپید –که برای ارسطو «تراژیکترین» (tragikotatos) در میان شاعران تراژیک بود- بهقدرت نشان میدهد، حالوهوای تراژدی باستانی شکاکانه است، ]یعنی تراژدی[ دربارهی از همپاشیدنِ همهی نشانههای قطعیت است که خود را در سوالِ پرتکرارِ «چه باید کرد؟» بیان میکند. سؤالاتی از این دست، آغازگر تجربهی استدلالی عقلانی نیستند، بلکه پایانِ عقلاند.(15) این حالوهوای شکاکانه در تراژدی مدرن، مشخصتر از همه در شکسپیر نیز شایع است و بر این دلالت دارد که تمایز بین تراژدی مدرن و باستانی و در همین راستا، تمایز بین باستان و مدرنیته، آنقدر که میپندارند و آنقدر که خواستارشاند، استوار و پایدار نیست. تراژدی یعنی دستبرداشتن از هرگونه الهیات یا متافیزیکِ تاریخی که بر تمایز باستانیها و مدرنها بنا شده است.
پانوشتها: