مانند سایه شتابان، چونان رؤیا کوتاه و مثل برق در شب تیره، کوتاه و گذرا هستند.
رؤیای شب نیمهی تابستان؛ پردهی اول – صحنه یک
اکنون پس از سه فیلم هرمیا و هلنا (۲۰۱۶)، شاهزادهی فرانسه (۲۰۱۴) و ویولا (۲۰۱۲) که به ترتیب مواجهاتی با سه کمدی “رؤیای شب نیمهی تابستان”، “تلاش بیهودهی عشق” و “شب دوازدهم” شکسپیر هستند، میتوان پروژهی اقتباسهای سینمایی ماتیاس پینیرو از نمایشنامههای شکسپیر را نوعی پینیرو تاچ نامید. در جهان پینیرو، متن شکسپیر نه موضوع اقتباس، بلکه ابزار آن است. نه مجموعهای از ارجاعات مبتنی بر دلالت، بل زنجیرهای از جزئیات و جاذبههاست.
ماتیاس پینیرو در نخستین فیلمی که خارج از بوینس آیرس و به زبان انگلیسی ساخته است ماجرای کامیلیا را روایت میکند که پس از پایان بورس تحصیلی دوستش کارمن، جایگزین او گشته تا با استفاده از کمک هزینه تحصیلی و مدت زمان حضورش در نیویورک، ترجمهی نمایشنامهی “رویای شب نیمهی تابستان” را به پایان برساند. رابطهی او با کارمن، با دوست پسرش در آرژانتین، با دوست فعلیش لوکاس در نیویورک مجموعهای از دوتاییها را میسازد که به تدریج بدل به ستون فقرات روایت فیلم میگردند؛ هر بار با عنوان نام دو تن از آنها فصلی از فیلم شکل میگیرد و طرفین رابطه عوض میشوند. [هرمیا: آه چه میگویی ای محبوب من؟ مگر من هرمیا نیستم؟ مگر تو لایسندر نیستی؟[1]]
رابطههایی که با محوریت کامیلیا بین دو دنیای بوینس آیرس/نیویورک، مجازی (اسکایپ)/واقعی، زبان اسپانیایی/زبان انگلیسی، اکنون/گذشته گذر میکنند. گذاری که بیش از آنکه بر مرزها و تمایزها متمرکز شود، از آنها عبور وکمرنگشان میکند. به عبارتی پینیرو هر بار به مرزی ارجاع و سپس به نازکی آن را میزداید. مرزهایی که نه گسل، بل معبرند.
نیویورک در فیلم هرمیا و هلنا بیشتر بر طبیعت برفی پارک کولومبوس منهتن تأکید دارد [نیمه شب تابستان!] و مصرانه از پرداختن به مؤلفهها و تفاوتهای فرهنگی و به ویژه فرهنگ پاپ نیویورکی کناره میگیرد. موسیقی اسکات جاپلین منهتن وودی آلن را تداعی میکند و بازیگرانی همچون کیث پولسون و متی دیوپ شماری از فیلمهای ایندی نیویورکی را یادآور میشوند. ارجاعاتی که بیش از هر چیز نشان از شکل گرفتن شهر خود فیلم دارد: نیویورک برفی ماتیاس پینیرو. زمستان و تم آبی نیویورک در تضاد با گرمای رنگهای لباسها و خانههای بوینس آیرس قرار میگیرد.
فراموش نکنیم فیلم هرمیا و هلنا به ستسوکو هارا تقدیم شده است. بازیگر سری فیلمهای فصلهای اُزو. و البته به نوعی کامیلیا همچون ستسکو در فیلمهای ازو، درگیر مسئله آینده، بلوغ و رفتن نیز هست. دو تن از دوستانش در بوینس آیرس هر دو باردار هستند و بنا بر دیالوگ خود فیلم گویا در بیست و هفت سالگی چیزهایی برای همیشه تغییر میکنند. این موقعیت درآستانگی، چه در رابطههای شخصی، چه تحصیلی و چه شغلی یکی از محوریترین درنگ/گذرهای کامیلیا را شکل میدهد [از همین رو در لحظاتی “فرانسیس ها” نوآ بامباک را تداعی میکند] تردید در کامیلیا برخلاف ستسوکو هارای ازو و فرانسیس بامباک، انتخاب، کنش و عشق را هیچگاه به تعویق نمیاندازد. او از فصلها، شهرها و مرزها میگذرد، به نرمی و لطافت دیزالوهای چشمنواز و پرشمار فیلم (نمای پایانی فیلم یک در است و تیتراژ پایانی نیز بر روی پنجرهی ماشینی در حال عبور از پل نقش میبندد: گذر و پشت سر گذاشتن مرزها).
در این بین حضور و انتظارش در منزل پدر تنیاش، فصلی کلیدی را شکل میدهد. اینجا برخلاف متن شکسپیر که شکاف نسلی عملاً آغازگر بحران دراماتیک نمایشنامه است، ملاقات پدر و دختر، به خلوتی شخصی میانجامد که هر چند از فاصله نمیکاهد ولی امکان عبور را میسر میسازد. اینجا چند دهه غیاب در مواجهی امپرسیونیستی در خلال پرسش و پاسخی کودکانه و توأمان محتاطانه، چند دهه غیاب را ورق میزند. مواجهی بیشتر در جستجوی معنا تا علّت.
در این بین سکانس ملاقات کامیلیا با گِرِگ، معشوق پیشیناش، چکیدهی بازی پینیرو با مرزها و جزئیات در فیلم هرمیا و هلنا است. دیالوگ ادیبانه کامیلیا – دوباره بخواب و باور کن این چیزی جز رؤیا نبوده است- که متن شکسپیر را تداعی میکند با سکانسی از فیلمی که گِرِگ ساخته ادامه مییابد – با مونولوگ آغازین فیلم “ربکا” هیچکاک شروع میشود: خواب دیدم دوباره رفتم جنوب- که رجعتگرایانه در آمریکا، تاریخ و سینمایی دیگر پرسه میزند و در پی آن سکانس بعد، در خواب، در حالی که کامیلیا روی نیمکت سرش را بر شانه گِرِگ گذاشته است، بُرشهایی از متن نمایشنامهی رؤیا شب نیمهی تابستان شکسپیر بر روی تصویر به اسپانیایی و انگلیسی سوپرایمپوز میشود.
و این پینیرو تاچ است. گذر از مرزهای جهان به سینما، از سینما به گذشته و نشت نمایش و تاریخ به دنیای اکنون و دوباره از نو. شکسپیر در فیلمهای پینیرو نه مبداء است و نه مقصد، او شکسپیر را بر فیلمهای خود میتاباند و در لحظاتی فیلم و نمایش از کنار هم عبور میکنند.
[1] نقل قولهای با فونت ایتالیک از نمایشنامهی رؤیای شب نیمهی تابستان هستند.