وقتی از ژانر در سینما صحبت میکنیم، در واقع قرار است به میانجی آن تکلیف تا حدود زیادی روشن شود و چارچوببندیهای ذهنیای که در نزد منتقدین و علاقهمندان به سینما وجود دارد، آنها را برای بحث و تبادلنظر راجع به فیلمها کمک کند. اما این چارچوبها و بخشها که در بیان سینمایی با نام ژانر مصطلح هستند، قرار نیست که برای همیشه همان فرم کلی خود را حفظ کنند و به علت خلاقیتهای همیشگی و نقض عرفهای کلاسیک، میشکنند، خُرد میشوند و در دل ژانر خود به سابژانرهای متنوع تقسیم و تفکیک میشوند.
ژانر جاسوسی نیز از این قاعده مستثنی نیست. یکی از سابژانرهایی که در دل این ژانر وجود دارد و محل بحث ما در این پرونده بوده است، سابژانر دابل ایجنت است.
حال اگر بخواهیم این سابژانر را در فیلمی به عنوان نمونه بررسی کنیم، کدام فیلم را باید برگزینیم؟ مسلماً فیلمهای زیادی را میتوان از این فیلتر عبور داد، کما اینکه در مقالههای قبلی به تعدادی از آنها اشاره شده است، اما مجموعهی جیمز باند1 میتواند انتخاب بسیار خوبی باشد.
چرا جیمز باند؟
در طول تاریخ کمتر فیلمی توانسته به اندازهی مجموعهی جیمز باند دنبالهدار باشد و همچنین شخصیت نقش اول همیشگی این مجموعه تنها مأمور فیلمهای جاسوسی است که توانسته از دههی شصت تا به امروز جایگاه خود را در سینما حفظ کند. هنگامی که «دکتر نو»2 – اولین فیلم از فیلمهای این مجموعه است – در ژاپن اکران شد؛ مترجمین ژاپنی فیلم را اینگونه ترجمه کردند که «هیچ نیازی به دکتر نیست!».3 اما حالا اوضاع فرق میکند. در واقع یک مجموعه با نزدیک به شصت سال تداوم میتواند دایرهای وسیع از مطالعات تاریخِ فرهنگی و سیاسی اجتماعی را در خود جای دهد و مورد مطالعاتی خوبی باشد. حتی تنها یک فیلم از فیلمهای جیمز باند دارای جزئیات و مسائل گوناگون است؛ چنانچه ژان لوک گدار4 در مصاحبهای (1969) در رابطه با جیمز باند اینگونه میگوید: «اگر به تماشای یک فیلم جیمز باندی بروید و من از شما بپرسم که آیا میتوانید بگویید که در این فیلم چه چیزهایی دیدهاید، شما نمیتوانید. بیست هزار چیز مختلف در فیلمهای باند وجود دارد . . . هیچکس نمیتواند یک سالاد مخلوط را توضیح دهد. بسیاری چیزها در آن هست».5
اما سؤالی که در این بحث مطرح میشود این است که یک دابل ایجنت چه خصوصیاتی باید داشته باشد و یا چه عواملی میتواند یک مامور جاسوسی را ترغیب یا وادار به این کند که ما در نهایت از او به عنوان یک دابل ایجنت نام ببریم؟ در واقع برای تبدیل شدن به یک دابل ایجنت، یا یک منفعت وسوسهکنندهی شخصی در میان است که زیاد دور از ذهن و غیر ملموس نیست و یا رابطهای عاطفی شرایط را تغییر میدهد. منظور از رابطهی عاطفی البته رابطهی یک زن اغواگر با قهرمان فیلم نیست. حداقل میتوان این ادعا را برای فیلمهای جیمز باندی در نظر گرفت. چرا که معمولاً مامورین مخصوص سازمان بسیار وفادارتر از هر شخص دیگری به سازمان تصویر میشوند. کما اینکه در فیلمهای جیمز باندی کاراکتر زن اغواگر حضوری مستمر و پررنگ دارد اما او شاید برای تغییر شرایط به تنهایی کافی نباشد. در حقیقت این مسئله در دنیای واقعی و منتقدین واکنشهای زیادی را در پی داشته است تا جایی که بریت اکلند6، بازیگر فیلم «مردی با اسلحه طلایی»7 در مصاحبهای (۱۹۹۸) گفته بود که «یک داغ ننگ بر پیشانی دخترهای باند» [بازیگران زن فیلمهای جیمز باند] حک شده بود. از آنجا که این زنها چهره و فیزیک زیبایی داشتند، از سوی فمینیستها مورد توهین و هتاکی قرار میگرفتند. من مادر دو فرزند بودم که باید آنها را بزرگ میکردم. برای تبدیل شدن به کسانی چون جین فاندا8 یا ونسا ردگریو9، باید کاری میکردم که مردم مرا به عنوان یک بازیگر دوست بدارند و دقیقاً به همین خاطر بود که در آن فیلم جیمز باندی بازی کردم». وقتی از رابطهی عاطفی صحبت میکنیم، منظور انتظاری از سوی مأمور است که برآورده نمیشود یا بزنگاهی که مأمور احساس خیانت میکند و یا احساس اینکه سالیان زیادی بازیچهی دست سازمان بوده است حس انتقام را در او برمیانگیزد، و این میتواند لحظهی آفرینش یک دابل ایجنت باشد.
در کندوکاو میان فیلمهای باند به دو فیلم برمیخوریم که میتوان آنها را در سابژانر دابل ایجنتها قرار داد؛ فیلم «چشم طلایی»10 و فیلم «رگبار».11
پرداخت کاراکتر دابل ایجنت در نگاه نخست و در فیلمنامههای کلاسیک در این نوع از سابژانر به دو گونه است. در گونهی اول ضد قهرمان بعد از جدا شدن از سازمانی که در آن رشد کرده است، در سازمان دوم بسیار قدرتمند به نظر میرسد. تکنیکهای فیلمنامهنویسی ایجاب میکند که فهمیدن این موضوع به وسیلهی مخاطب بسیار غیرمنتظره و غافلگیرکننده باشد و سر بزنگاهی از فیلمنامه اتفاق بیافتد. اما در گونهی اول در واقع ضد قهرمان به نوعی در سایه قرار میگیرد و سعی میکند ابتدا از افراد و قدرت تحت سلطهی خود استفاده کند و نسبت به ضد قهرمانهایی که معمولاً خیلی بیشتر در ذهن مخاطبان سینما میمانند، منفعلتر است و نقش کمتری دارد. مانند یک گروه مافیایی که داستان بیش از آنکه حول محور رئیسشان بچرخد، به کارکنان او میپردازد. در واقع درصد آنتی پاتیک بودن آنها بینشان تقسیم میشود تا قهرمان برای به سرانجام رساندن کار خود آدمهای زیادی را روبرویش ببیند.
گونهی دوم به این شکل پرداخت میشوند که بیشتر از مهارتهای فردی و به خصوص هوش بالای خود استفاده میکنند. البته که تحت حمایت سازمانی پرقدرتاند اما خود بسیار بیشتر به چشم میآیند و حال تقابل دو ایجنت است که برای ما جذاب میشود. البته کاراکتر دابل ایجنت ممکن است در این تقابل یک نقطه ضعف داشته باشد. تقابلی که یک نفر از آن زنده بیرون میآید. این دو فیلم نمونهای از این دو گونهاند. در فیلم چشم طلایی کاراکتر دابل ایجنت با بازی شان بین12 مانند یک فرمانده عمل میکند و خود به سبک کلاسیکترین فیلمنامهها در این ژانر، در جایی که به آن نقطهی اوج فیلمنامه میگویند، با جیمز باند برخورد میکند. اما در فیلم رگبار کاراکتر دابل ایجنت با بازی خاویر باردم13 شمایل یک ضد قهرمان پیچیدهتر را دارا است. حتی میتوان ادعا کرد که به صورت محسوسی شبیه به کاراکتر جوکر14 است. انعطاف بدنی، هوش سرشار، پیچیدگی شخصیت او و یا گریم نسبتاً خاصی که دارد میتواند گواهی بر این شباهت نسبی باشد.
در مجموعه فیلمها و سریالهایی که از کمیک استریپها به وجود آمدهاند و یا پتانسیل تبدیل شدن به کمیک استریپ را دارند، معمولاً ضدقهرمانها جایگاه ویژهای دارند. حال اگر جیمز باند را هم جزو این دسته بدانیم، پرداخت شخصیت ضدقهرمان حتی خیلی بیشتر از خود جیمز باند اهمیت پیدا میکند. کاراکترهای دابل ایجنت تنها یک گونه از گونههای مختلف ضدقهرماناند و فرقشان با بقیهی آنها این است که چیزهایی میدانند که نباید بدانند. با توجه به بازهی زمانی میان این دو فیلم جیمز باندی درمییابیم که به فراخور زمان و تغییر سلیقهی مخاطب در مواجهه با ضد قهرمان، چیزی که یک دابل ایجنت را جذاب میکند، قبل از هر امر دیگری هوش و اطلاعات او است. اینطور به نظر میآید که اگر دو دابل ایجنت این دو فیلم در فیلم دیگری روبروی هم قرار بگیرند، دابل ایجنت متأخر میتواند در نهایت در این تقابل پیروز شود. به نظر میرسد که عوامل جیمز باند برای استمرار هر چه بیشتر این فیلم باید همین مسیر را ادامه دهند و کاراکترهای دابل ایجنت از میان ضدقهرمانها بیشترین پتانسیل را برای کار دارند. ضدقهرمانهایی که معمولاً به لحاظ روحی و عاطفی مریض و سرخوردهاند و همین کلید جذاب شدن شخصیتشان میشود و به نظر میرسد که در طول فیلمنامه برای آنها هیچ نیازی به دکتر نیست.
پانوشتها:
–نهست–