اعترافات یک جاسوس نازی1 (1939؛ آناتول لیتواک2)
آناتول لیتواک جزء معدود کارگردانهایی است که دیدگاهش به جنگ جهانی دوم دیدگاهی کاملاً سادهانگارانه مبنی بر نبرد میان خیر و شر نیست. هر چه زندگی شغلی او پیش رفته در فیلمهایش (مانند شب ژنرالها3) تلاش کرده است تا بخش انسانی هر دو جبهه و بخش قدرتطلب و خونخوار هر دو جبهه را نمایش بدهد. اولین فیلم او در رابطه با جنگ جهانی دوم با وجود دیدگاه خشنتر و شعارهای ناشی از فضای جنگ، نمایانگر تلاش او برای تماشا و نمایش دشمن از زاویهای جدید است. اعترافات یک جاسوس نازی قبل از هرچیزی یک فیلم تریلر جاسوسی برای محکوم کردن نازیها و اقدامات آنها در جنگ است، و در این راه به قدری موفق بوده است که بسیاری از پروپاگانداهای رسمی علیه آلمان در طول جنگ جهانی از این فیلم بهعنوان یک نمونه و الگو استفاده میکردند. بنابراین از ابتدا قرار نیست که چهرهی درست یا بیطرفانهای از افرادی که خود را به حزب نازی متصل کردهاند نمایش بدهد، اما با این حال زمانی که پای دابل ایجنت فیلم و شخصی که قرار است هم بازیچه دست نازیها باشد و هم بازیچه دست اف.بی.آی. به داستان باز میشود، میتوان دید که چگونه آناتول لیتواک در کنار تمامی شعارهای فیلم تلاش کرده است که حداقل یک دید انسانی به این شخص داشته باشد.
دابل ایجنت در فیلم اعترافات یک جاسوس نازی شاید یکی از انسانیترین شخصیتهای خلق شده در طول داستان باشد. او فردی است که دولت آمریکا بخاطر آلمانی بودنش او را مورد آزار قرار داده است. فردی است که به خاطر جنگ و بینظمیهای حاضر در آن دارای نقشی اساسی در جامعه شده و فردی است که بیش از هرچیزی نیازمند یک شغل است. زمانی که حزب نازی در قالب یک دکتر آلمانی به او مراجعه میکند، حقارت ناشی از مشکلاتی که از سمت دولت آمریکا برایش ایجاد شده و حس بیمصرفی باعث میشود که در اولین فرصت قبول کند که به آنان بپیوندد. شخصیت دابل ایجنت در این فیلم، شخصی با یک دیدگاه سیاسی مستحکم یا یک فرد وفادار به یک ایدئولوژی خاص نیست، شخصیتی که برای او طراحی شده عاری از هرگونه خودخواهی یا جاهطلبی است؛ بلکه این شخصیت تنها به دنبال یک شغل و به دنبال راهی است که احساس کند در این دنیا میتواند تاثیری بگذارد. بینظمی جنگ به این شخصیت این راه را پیشنهاد میکند و او قبول میکند. این نکته زمانی بیشتر خودش را نمایش میدهد که ماموران اف.بی.آی. متوجه حضور او میشوند و شخصیت اصلی فیلم، ادوارد رنارد4 میتواند با استفاده از همین حس بیاهمیتی حاضر در شخصیت دابل ایجنت او را ترغیب کند که از جبهه خود فاصله بگیرد و به جبهه «دشمن» بپیوندد.
در انتها شخصیت دابلایجنت خلق شده در این فیلم، مثال خوبی است برای بیان این نکته که جاسوسان پیش از هرچیزی یک انسان هستند؛ و مانند یک انسان عواطف، احساسات، انگیزهها و خواستههای مختلفی دارند. این شخصیتها مانند هر انسان دیگری نیاز دارند که حس کنند در دنیای بیرونی تاثیرگذار هستند، وگرنه به سادگی جبهه خود را رها میکنند. آنچه که شاید دلیل به وجود آمدن دابل ایجنت میشود الزاماً یک تغییر ایدئولوژیک شدید یا تغییر عقیدتی قدرتمند نباشد. شخصیت دابل ایجنت در این فیلم نه تنها به اهداف ادوارد رنارد اهمیتی نمیدهد، بلکه حضورش در کنار نازیها نیز ناشی از وطنپرستی آلمانی یا یک باور قدرتمند نبود، این شخصیت تنها به دنبال راهی برای کار کردن میگشت و زمانی که نازیها آن را ارائه دادند قبول کرد که به آنها بپیوندد، و زمانی که ادوارد رنارد آن را ارائه داد قبول کرد که به آنها خیانت کند. همین باعث میشود که با وجود داستان یکجانبهنگر فیلم و شعارهای حاضر در آن، بتوان دید که چطور آناتول لیتواک بخش انسانی یکی از کثیفترین شغلهای حاضر در جنگ را به مخاطب نمایش میدهد.
گنجشک سرخ5 (2018؛ ساخته فرانسیس لارنس6)
پس از فیلمهای جاسوسیای مانند «بلوند اتمی7» و «سالت8» بار دیگر میبینیم که یک زن با تمام ظرافتها و زیباییهایش نقش اصلی یک فیلم جاسوسی است.
جنیفر لارنس نقش دختری به اسم دومینیکا اگوروا9 را ایفا میکند. یک رقاص بالهی موفق در شوروی که در یکی از اجراهایش دچار آسیب جدی میشود و دیگر نمیتواند مخارج خود و مادرش را بپردازد؛ و در این زمان است که سر و کلهی عموی او که برای وزارت اطلاعات روسیه کار میکند پیدا میشود و به دومینیکا پیشنهاد میدهد تا برای سازمان کار کند و در ازایش درآمد خوبی بگیرد. این شروع ماجراست تا شاهد این باشیم که یک دختر جوان با احساسات لطیف و اغواگرانه چگونه به فردی خشن تبدیل میشود.
این فیلم نمونه خوبی برای توجیه این موضوع است که او برای نجات زندگی خود و مادرش دست به خیانت علیه کشورش میزند. در این فیلم خبری از صحنههای مملو از اکشن و «بزن بزن» نیست، یک تریلر هیجانانگیز نداریم، ما با یک فیلم جاسوسی و پر از تنش و پنهانکاری طرف هستیم. با آدمهای خشکی طرفیم که فضای سرد سیاست آنها را در خود بلعیده است و شاید پایان فیلم اندکی ما را امیدوار میکند که همه چیز قابل کشته شدن نیست. اگرچه قبل از دیدن فیلم باید این پی را به تن مالید که با کاراکترهایی مواجه نیستیم که بتوانند به خوبی روسی یا با لهجه روسی صحبت کنند و این از مشکلات فیلم به حساب میآید. نقش متفاوت جنیفر لارنس، در کنار طراحی لباسها و همین طور موسیقی فیلم، میتواند از جذابیتهای فیلم دو ساعته فرانسیس لارنس باشد.
مامور مکینتاش10 (1973؛ جان هیوستون)
علی خمسه
مامور مکینتاش جان هیوستون، نمونهای خوب از فیلمی جاسوسی با هزاران شخصیت پیچیده و درهمتنیده با یکدیگر است. روابطی که به راحتی قابل تفکیک نیستند. شخصیتهایی که هویت خود را تا انتها پنهان میکنند و سؤالاتی که از ابتدای فیلم با مخاطب همراه میشوند و هیچگاه به پاسخی نهایی نمیرسند. فضایی مانند این فیلم، بهترین لانه برای حضور یک دابلایجنت است و مامور مکینتاش دو دابلایجنت را در داستان میگنجاند. یکی از دابلایجنتهای حاضر در فیلم از ابتدای داستان مشخص میشود و مخاطب بیشتر روندی که او برای جلب اعتماد دیگران استفاده میکند را مشاهده میکند. این دابل ایجنت، که شخصیت اصلی فیلم نیز است، تابع ایدئولوژی حاضر در سیستمی است که او را استخدام کرده است و بنابراین زمانی که او به سیستم جدید خیانت میکند بیشتر وفاداری در او است که باعث این خیانت میشود. بنابراین شخصیت اصلی فیلم یک نمونه ساده از یک دابلایجنت در یک تریلر جاسوسی است، اما هر چه داستان فیلم جلوتر میرود، یک دابل ایجنت دیگر خود را نمایان میکند. شخصیت دابل ایجنت دوم، برخلاف جوزف ریردن11، شخصیت اصلی فیلم، تنها بخاطر وفاداری نیست که به سیستمی که از او استفاده میکند خیانت میکند. در روابط پیچیده فیلم، پیدا کردن نقطهی تمرکز وفاداری شخصیت دابلایجنت دوم به راحتی مشخص نیست و نمیتوان او را به یک جبهه خاص متصل کرد. همچنین نمیتوان اعمال او را در راستای یک جبهه خاص دستهبندی کرد، با اینحال میتوان ورود او به یک سیستم، استفاده از آن سیستم و سپس خیانت به آن سیستم را کاملاً مشاهده کرد.
شخصیت دابل ایجنت دوم، یکی از سادهترین انگیزههای انسانی را دارد و آن انگیزه «انتقام» است. انتقام شاید سادهترین و در عینحال جذابترینِ انگیزههایی باشد که میتوان برای یک شخصیت دابل ایجنت در نظر گرفت. انتقام شخصی، در ژانری که تلاش دارد شخصیتها را تبدیل به مهرههای بازی در یک رابطهی خیلی پیچیده بکند، یک وجهه جدید را برای شخصیت نمایان میکند. یکی از مهمترین بخشهای فیلمهای تریلر جاسوسی را میتوان در این نکته یافت که اکثر جاسوسهای حاضر در فیلم در حال کار با اطلاعاتی هستند که از آنها بسیار عظیمتر است. زمانی که یک جاسوس خیانت میکند، این تنها جاسوس نیست که دچار مشکل میشود و این تنها جاسوس نیست که وارد منطقهی خطر میشود. سیستم جاسوسی، دولت مدافع آن سیستم و شاید میلیونها انسان دیگر که زیرمجموعه آن دولت و کشور طبقهبندی میشوند میتوانند بخاطر اعمال یک جاسوس دچار خطر شوند. بنابراین یکی از مهمترین بخشهای هر جاسوس این است که باید با خودش کنار بیاید که هر آنچه در حال رخ دادن است از او بزرگتر است و بنابراین فردیت خود را باید سرکوب کند؛ اما در اینجا دوباره بخش انسانی یک جاسوس خودش را نمایان میکند. سیستمهای جاسوسی علاقه دارند که شخصیت حرفهای جاسوس را از شخصیت انسانی او جدا کنند، زیرا شخصیت انسانی دارای مشکلاتی است که ممکن است ماموریت جاسوس را دچار مشکل کند. مشکلاتی که به آنها نام احساسات یا انگیزههای شخصی میتوان داد؛ و انتقام یکی از بزرگترین مشکلاتی است که یک جاسوس میتواند واجدش باشد.
زمانی که یک جاسوس بخاطر انتقام شخصی به سیستم جاسوسی خیانت میکند، بخش منعطف انسانی و انگیزههایی که در ذهنش قرار دارد را زیر ذرهبین میبرد و این نکته را یادآور میشود که هرچقدر هم که سیستمهای جاسوسی بتوانند در خلق یک جاسوس وفادار و عاری از کنجکاوی موفق باشند، باز در انتها جاسوس چیزی فراتر از دستنشانده یک سیستم جاسوسی است. فیلم مامور مکینتاش، در نمایش این نکته بسیار قدرتمند عمل میکند و با خلق یک دابل ایجنت ساده بعنوان شخصیت اصلی فیلم و قرار دادن او در مقابل دابل ایجنت دوم با یک انگیزه انسانیتر بیشتر به این نکته تاکید دارد که چطور عواطف و انگیزههای شخصی یک جاسوس میتواند در یک مجموعهی پیچیده از روابط و شخصیتها باز هم بسیار مؤثر باشد و در انتها حتی شاید از وفاداری به یک ایدئولوژی یا یک سیستم عقیدتی قدرتمندتر ظاهر شود. فراموش کردن این نکته در یک سیستم جاسوسی و رفتار کردن با جاسوس بعنوان یک موجود عاری از عواطف و انگیزه، بیش از هرچیزی امکان به وجود آمدن دابلایجنتها و خیانتکاران به همان ایدئولوژی را به همراه دارد. نکتهای که با وجود تار و پود پیچیدهی مامور مکینتاش، بار دیگر دوباره خود را نمایان میکند و باز دوباره اهمیت خود را گوشزد میکند.
پانوشتها: