پس از آنکه هیروشیما و ناکازاکی با خاک یکسان و برلین توسط قوای روس تسخیر شد، شعلهی جنگ جهانی دوم دیگر هیچ جا زبانه نکشید و سازمان ملل متحد برای جلوگیری از شروع جنگ دیگری شکل گرفت. اما جنگ هیچ وقت پایان نپذیرفت، فقط شکل خود را تغییر داد و حالا دیگر نیازی به نبرد رودررو نبود. در دوران بعد از جنگ جهانی دوم که از آن با عنوان جنگ سرد1 یاد میشود، سربازان معمولی جای خود را به مأمورانی تعلیم دیده دادند که به جای کشتن دشمن، از آنها اطلاعات به دست میآوردند. جنگ ایدئولوژیها شروع شده بود، که از یک سو شوروی و از سوی دیگر آمریکا درگیر آن بودند. سینمای جاسوسی، دوران جنگ جهانی دوم و جنگ سرد (تا قبل از درگیریهای سیاسی جنگ ویتنام) را به گونهای تصویر میکند که هنوز هم یک دشمن خارجی قصد دارد تا به ما (آمریکا) آسیب بزند. کم شدن قدرت و تأثیرگذاری استودیوهای فیلمسازی از یکسو و درگیریهای سیاسی جنگ ویتنام و رسوایی واترگیت2 در دوران ریاست جمهوری نیکسون از سوی دیگر، باعث شد تا از توان تبلیغاتی استودیوهای فیلمسازی علیه ایدئولوژیها مخالف کاسته شود. به همین علت سینمای جاسوسی به سمتی کشیده شد که بیشتر از آنکه به مخاطب هشدار دهد که دشمن (کمونیسم) نقشهی نابودی ما را در سر میپروراند، وجه انتقادی به خود گرفت و بر روی اعمال و رفتار جاسوسها برای پیشبرد سیاستهای آمریکا متمرکز شد. داستان «شش روز کرکس3» نوشتهی جیمز گرادی4 حاصل همین دوره است که براساس آن فیلم «سه روز کرکس5» به کارگردانی سیدنی پولاک6 ساخته شده است. در ادامه با توجه به نکاتی که در بالا اشاره شد به بررسی چگونگی تصویر شدن شخصیت دابلایجنت (مامور دوجانبه) در فیلم سه روز کرکس میپردازیم.
جوزف ترنر7 در یک روز بارانی حوالی ساعت 11:30 دقیقه تمام اعتماد خود را از دست داد. برای گرفتن نهار بیرون رفته بود و وقتی بازگشت با جنازهی تک تک دوستان و همکارانش مواجه شد. جوزف ترنر با اسم رمز کرکس حالا نمیتواند به کسی اعتماد کند و در دنیای بزرگ جاسوسی سازمان8 تک و تنها افتاده است. هیچ کس را نمیشناسد و نمیتواند به کسی اعتماد کند. یکی از عناصر مهم سه روز کرکس اعتماد است، در یک لحظه تمام اعتماد و اعتقاد یک محقق و تحلیلگر آژانس اطلاعات مرکزی9 از بین میرود و حالا برای آنکه بفهمد چرا باید تمام نزدیکانش کشته شوند، فرار میکند، اطلاعات کسب میکند و تکههای پازل را کنار هم میگذارد. همانطور که برای سازمان هر چیز خواندنی را میخواند و نقشههایی را براساس آن طرح میکند، در این موقعیت شروع میکند به فهمیدن نقشهای که در آن اسیر آماده است. در این راه به کسی نیاز دارد تا مورد اعتماد باشد. تنها کسی که میتواند به او اعتماد کند (سم باربر10) طعمهای میشود برای از میان برداشتناش، به دلیلی که از آن آگاهی ندارد.
یک انسان در موقعیت جوزف ترنر که تمام کسانی را که میتوانست به آنها اعتماد کند را از دست داده است و اطلاعات مهم و حساسی را دارد، میتواند تبدیل به خطرناکترین انسان روی زمین شود. در این موقعیت در فکر هر شخصی این موضوع متبادر میشود که هدف خیانت بزرگی بوده است. او درصدد انتقامجویی برمیآید ولی این انتقام شاید مانند یک شخصیت معمولی سینمای اکشن11 نباشد، بلکه تلاش برای بقا در این موقعیت است و با پیچیدگیهای خاص خود. نمونه این شخصیت را میتوان در فیلم «حرفهای12» نیز یافت. شخصیت ژوسلَن بومُن13 مأموریت دارد تا رییسجمهور دیکتاتور مالاگاوی14 را به قتل برساند، او که یک مأمور کارکشته فرانسوی است، در انجام ماموریت خود ناکام میماند و دستگیر میشود. بعد از فرار از زندان متوجه میشود که به او خیانت شده است. تقریباً مشابه موقعیتی که جوزف ترنر درگیر آن میشود، در سه روز کرکس داستان پیچیدهتری روایت میشود و ما با یک داستان انتقام سرراست برخورد نداریم. یکی از دلایل این پیچیدگی شبکه ارتباطی بین اشخاص است که حرفهای با توجه به روایت داستانش از سطح نازلتری از آن استفاده میکند.
اما چرا باید کشوری که به آن خدمت میکند به او پشت کند؟ جواب این پاسخ را باید در کلمهی سیاست یافت، همانطور که در دقایق پایانی فیلم هِگینز15 در مورد چرایی اقداماتی حرف میزند که جوزف ترنر را به اینجا کشانده است، به این نکته پی میبریم که سیاست در شکل و مناسبات خود به شدت بیرحمانه عمل میکند و مهم نیست که چه کسی باشید یا در کدام از سطوح سازمان فعالیت کنید، وقتی سر راه منافع سیاسی کشوری قرار بگیرید از سر را برداشته خواهید شد. این اتفاق هم برای ژوسلَن بومُن میافتد، با بهبود روابط بین فرانسه و مالاگاوی او را به عنوان هدیهای از طرف کشور فرانسه در مقام یک جاسوس به دولت مالاگاوی لو میدهند.
در سه روز کرکس ما دیگر با مقابلهی کلاسیک فیلمهای جاسوسی که بین شوروی و آمریکا بود سروکار نداریم، اگرچه تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی حدود 16 سال مانده است، اما چیزی که باعث میشود این رویکرد در این فیلم دیده شود، سیاستهایی است که در دوران هری ترومن16 شکل گرفت، با دوایت آیزنهاور17 ادامه پیدا کرد و با نیکسون به رسوایی کشیده شد. به همین علت بیشتر از آنکه نگاهها به خرسهای سرخ معطوف شود، به سمت عقابی که بر فراز جامعه آمریکا در حال پرواز بود، میچرخد. در اینجا نبرد ایدئولوژیکی وجود ندارد که براساس منافع شخصی، شخصیت جاسوس یکی از آن دو را انتخاب کند بلکه ما با روح دابل ایجنت روبهرو میشویم. درگیری از سطح بینالمللی به سطح سازمان کشیده میشود و اینجا است که منافع شخصی در برابر سیاستهای سازمان خود را تعریف میکنند.
جوزف ترنر در طول فیلم با توجه به منافع خود قدم بعدی را برمیدارد، در این راه به شخصی نیاز دارد که بتواند به او اعتماد کند و وقتی هیچ کس برای او باقی نمانده است تصمیم میگیرد یک نفر را برای خود فراهم کند. در این نقطه است که کاراکتر کتی (کاترین) هیل18 وارد داستان میشود. جوزف ترنر برای جلب اعتماد او هویت و شغلش را برای کتی هیل فاش میکند و به این صورت تیم دونفرهی جوزف ترنر که منافع او را مدنظر دارد شکل میگیرد. البته این اعتمادسازی تبدیل به یک کشش عاطفی بین این دو نفر میشود که از سطح اعتماد معمولی بالاتر میرود. جوزف ترنر با اطلاعاتی که از سازمان دارد و اطلاعاتی که کسب میکند، متوجه میشود که گروهی را داخل سازمان کشف و گزارش کرده است و به همین دلیل قصد کشتن او را دارند. در این مقطع جوزف ترنر از سازمان مستقل شده است و حالا منافع شخصی خود را دنبال میکند، اما به طور کامل از نظر اطلاعاتی از سازمان جدا نشده است. در این موقعیت با توجه به تعریفی که از دابلایجنت داریم و با دقت در اعمال جوزف ترنر میتوان به این نکته پی برد که او به عنوان یک مامور دوجانبه در راستای منافعاش برای دو جبهه سیاسی کار میکند. جبههای که سازمان مخفیانه آن را پیش میبرد و امثال جوزف ترنر و همکاران در آن قربانی میشوند، و در مقابل آن اشخاصی مثل جوزف ترنر قرار میگیرند که به این سیاستها پی بردهاند و تلاش میکنند این آگاهی را با بقیه تقسیم کنند. در حقیقت یک سازمان کوچک و مستقل بیرون سیاستهای سازمان شکل میگیرد که با مراوده با آن سعی میکند به منافع خود برسد.
در این میان به شخصیت لئونارد اَتوود19 برمیخوریم که در سازمان، معاونِ مدیرِ عملیات20 در بخش خاورمیانه است. با این حال او هم همانند جوزف ترنر اما با رویکردی متفاوت به دنبال منافع خود است و در این راه سازمان کوچکی را درون سازمان تشکیل میدهد و به این ترتیب هویت یک دابلایجنت به سراغ او میآید. لئونارد اَتوود تیم کوچکی را اطراف خود دارد که میتواند به آنها اعتماد کند تا منافع خود را در سازمان جلو ببرد. با توجه به اینکه منافعی که لئونارد اَتوود به دنبال آنهاست در جهت اهداف سازمان است اما باز از مسیر اصلی خارج شده است و از اطلاعات سازمان برای خود استفاده میکند.
گروه جوزف ترنر، لئونارد اَتوود و گروه سازمان با محوریت شخصیت هِگینز یک مثلث قدرت را به وجود آوردهاند. هر گروه برای خودش بازی میکند، گاهی با آگاهی گروه مقابل را تحت فشار قرار میدهد و در این بین به افرادی نیاز دارند که میتوان به آنها جاسوسهای خُرد21 گفت. کتی هیل در گروه جوزف ترنر که با وفاداری به دستورات او عمل میکند، همانند وِکس22 که در گروه لئونارد اَتوود فعالیت میکند به همان اندازه وفادارانه عمل میکند. در حقیقت ما با دو سازمان خُرد با منافع مشخص در مقابل سازمان روبهرو هستیم. در این میان شخصیت ژوبر23 است که نقش تعیین کنندهای در این بازی قدرت ایفا میکند. شخصیتی که به هیچ ایدوئولوژیی اعتقاد ندارد و تنها منافع شخصی خود را در نظر دارد، با این حال همانند یک دابلایجنت عمل میکند، البته با این تفاوت که سازمان به سراغ او میرود، نه مانند دیگر دابلایجنتها که درون یک سازمان رخنه میکنند یا عضوی از آن هستند. ژوبر همزمان با گروه لئونارد اَتوود و سازمان همکاری دارد و هر جا منافع او باشد به سمت آن میرود.
سه روز کرکس بر خلاف دیگر عناوین این ژانر دابلایجنت را کامل واضح و مشخص تصویر نمیکنند، بلکه آن را در یک شبکهی ارتباطی پیچیده قرار میدهند و همین امر باعث میشود که ما با یک روح سرگردان از دابلایجنت روبهرو باشیم که میتواند تمام افراد این مثلث قدرت را تسخیر و هدایت کند. جوزف ترنر، لئونارد اَتوود و ژوبر هر کدام با توجه به منافعشان و همکاری با یک سازمان بزرگ و تشکیل یک سازمان خُرد و یا شخصی ویژگیهای یک دابلایجنت را در خود دارند، اما با توجه به رویکرد فیلم که از نوع نگاه کلاسیک و سرراست دابلایجنت دوری میکند و همچنین وضعیت سیاسی آمریکا و نیاز جامعه به چنین داستانی، ما را با شخصیتی مانند میراندا فراست24 در فیلم «روزی دیگر بمیر25» روبهرو نمیکند، بلکه در یک شبکه ارتباطی از سازمانهای خُرد با منافع مشخص، جاسوسها و دابلایجنتها مشغول هستند.
در انتها باید به این نکته اشاره کرد نوع نگاه سه روز کرکس به شخصیت دابلایجنت راههای جدیدی را پیش پای راویان داستانهای جاسوسی گذاشت که تأثیر آن در آثار بعدی این ژانر به خوبی مشهود است. اینکه شخصیت دابلایجنت نباید لزوماً در مرکزیت قرار بگیرد یا کاملاً به حاشیه رانده شود و روابط میتوانند نقش مهمتری از خرده پیرنگها ایفا کنند، پیشنهاداتی هستند که نباید به سادگی از کنار آنها گذشت.