اغلب موردی که زیمل آن را بدل به موضوع مقصود و روش خاص خود، یعنی “قیاس” میکند نسبتاً سودمند بهنظر میرسد؛ اما پژوهشگری متخصص باید آن موارد را بنا بر طبیعت درونی خودشان یا در بافت بهخصوصشان بررسی کند و بیشک باید از منظر او جنبه قیاسپذیرشان به عنوان چیزی “بیرونی” نگریسته شود. او باید پدیدهای را که به این شکل برساختهشده است را تماماً به طور ضمنی – در ذات آن پدیده – و ناشناختهمانده و درکنشده بپندارد، با در نظر گرفتن اجزای سازندهی سببی آن. این تنها تفاوتی تصادفی نیست، بلکه همانگونه که بحث خواهد شد تکیه بر دلایلی دارد که ذاتی در نوعی صورتبندی قیاسی است که زیمل برای مقاصد خود سودمند مییابد. و دقیقاً از آنجا که همزمان با رخ دادن آن اشتباه (از نقطهنظر متخصص)، میزان چشمگیری کار روشنفکرانه خلاق عرضه میشود، و چون تحلیل کردن مبنایی نهایی که برداشتهایش مبتنی بر آن بود را آسان نمییافت و این اشتباهی جلوی چشماش بود؛ بعدِ شماری از چنین تجربیاتی، اقتصاددان حرفهای کتاب او را به تندی به گوشهای پرت میکرد و قضاوتاش را دربارهی او به انجام میرساند. معمولاً، یا در اکثر مواقع، لحظهی سرنوشتساز زمانی است که متخصص درگیر پرسشهایی مبنی بر “درستی” و پرسشهای تجربی است، زیمل رو به “معنا”یی میآورد که از طریق پدیدهها به دست میآوریم (یا میتوانیم باور داشته باشیم که بدست میآوریم).
اینجاست که باید همکاران زیمل در فلسفه را به پرسش بگیریم، [آنها] که مسائل فلسفی و منطقی پیچیدهای که توسط زیمل به عنوان «قیاسها» به کار برده میشد تا کلیّت ناهمگون موضوعات و قضایا را تشریح کند، دشوار مییافتند و روال کار او را بیتوجه به این مسئله که آیا زیمل بهواسطهی این روش به اهدافش دست مییابد یا نه، اغلب با برچسب «بازیگوش بودن» مورد حمله قرار میدادند و بدینوسیله با عدم جدی گرفتنش به نوعی به خود مشروعیت میبخشیدند.
[فراموش نکنیم] دغدغههای غایی زیمل رو به مسائل متافیزیکی دارد، رو به «معنای» زندگی، و چون این دغدغهها در تلقی او از مسائل بهمعنای قانونی کلمه ذاتی حضور چشمگیری دارند، احتمالش زیاد است که این مسئله نادیده گرفته شود که او علاوه بر دستیابی به اهدفش و حتی بیش از آن در پی توسعه دادن و پیش بردن دغدغههای فنی و ذاتی روش و شیوهی خود است، حتی امروز و از منظر شمار چشمگیری از پرفوسورهای فلسفهی معتبری که به طور معمول در کنار هم طبقهبندی میشوند، این این بیشتر «نتیجهی فرعی» کار او محسوب میشود.
ولی دیگر بس است. ملاحظات یادشده باید مطرح میشدند، ولی نباید دال بر این باشند که نیّتی مبنی بر کوشش برای متقاعد کردن مردم دربارهی اهمیّت زیمل دارم، کسانی که پیش از این درگیر اهمیّت موضوع شدهاند. بیهیچ ارتباطی به این امر، هدف من بررسی شیوهی جامعهشناسی او با در نظر گرفتن توآمان مفهوم و روش در دو کتاب جامعهشناسی اصلی او است. نیاز به توضیح نیست که چرا باید با خود تقسیرهای زیمل از ذات جامعهشناسی و معنای جامعهشناختی مورد نظر او درگیر شویم تا بخواهیم ترجیح دهیم که روش او را با بررسی آن به شیوهای به چنگ آوریم که به موضوعات منفردی میپردازد. در دورهای اگرچه جامعهشناسانی که به غایت برایشان جدی بود که این رای را پاس بدارند که تنها وظیفهی نظریهی جامعهشناختی تعریف مفهوم جامعه است، ولی باید از این مسائل عبور کنیم.
برای اینکه به فراگیرترین شکل ممکن شروع کنم: “جامعهشناسی” برای زیمل علم مطالعهی “کنش متقابل” بین افراد است. اکنون واضح است که مفهوم “کنش متقابل” دربردارندهی میزان زیادی ابهام و پیچیدگی است. در بسیطترین معنایش به عنوان اثربخشی دوسویهی متعددی (هر چند محدود و معین) از واحدها و تعاملات ظاهر میشد. برای مثال در مکانیک، فیزیک، شیمی و در تمام علوم طبیعی و در متکثرترین جزئیات و تفاوتهای ممکن، با نتایجی که موجودیت عمومیشان اصل بدیهیشان درنظر گرفته میشود.
جاذبه همواره جاذبهای دو جانبه است. نه تنها برخورد دو بدنی که در جهتهای مختلف حرکت میکنند، بلکه ضربه و اثر بدنی متحرک بر بدنی ساکن، بر هر دو اثر میگذارد (با انتقال حرکت، تغییر سرعت و جهت انرژی جنبشی و تولید گرما). در واقع، در حالت کلی میتوان گفت در قلمروی واقعیت فیزیکی، اثری که به معنای صریح کلمه یکجورهایی متقابل نیست، بهعنوان پدیدهای عام، به زحمت تصورپذیر است. این قضیه حتی در ارتباط با تشعشعهای خورشید بر روی زمین صادق است. اگرچه زمین تنها بخش ناچیزی از انرژی گرمایی و نوری اشعات خورشید را دریافت میکند، به دلیل تشعشعات واژگون و بازتابی باید میزانی اثر متقابل روی خورشید اعمال شود، هر چند بینهایت ناچیز ولی هنوز در مقایسه با شمار پرتوهایی که در کهکشان آزاد منتشر میشوند، صفر نیست.
هنگامی که در “جامعهشناسی” (صفحه 134) زیمل گفته میشود که یک کنش متقابل، زمینهی شرایطی است که «میلی انتزاعی به سلطه»، رضایتی که وابسته به این حقیقت است که عمل یا رنج دیگران (مهم نیست که چه شخصیتی دارند)، اثر شخص مسلط را نشان میدهد، و هنگامی که این را تفسیر میکنیم و ناگزیر از انجام آنیم، به همان میزان دلالت اثر مشابهی که با امکان صرف اثرپذیری بدست میآید (سرنوشت دیگران، حتی دیگرانی که فرد مسلط از وجودشان هیچ چیز نمیداند، درست برعکس گروه تحتتأثیر – که به دفعات در آموزش سرباز جدید میتوان شاهدش بود – کسی که حتی کوچکترین شناختی که از نام و عینیّت وجود فرمانده ندارد، و تنها ژاندارمها، شهردارها، کارمندان رده پایین و اینها را میشناسند)، سپس با آن مثال از جهان فیزیکی، میتوان دریافت که مفهوم کنش متقابل به حدی گسترده است که تنها به مدد بزرگترین مصنوع ممکن قادر به مفهومسازی اثر “یکجانبهای” خالص خواهیم بود، بهعنوان نمونه یکی از افراد بشر از دیگری اثر بپذیرد، در جایی که هیچ مبنایی برای کنش متقابل وجود ندارد…
ترجمه به انگلیسی: دنالد. ان. لوین
Georg Simmel as Sociologist, Author(s): Max Weber, Source: Social Research, Vol. 39, No. 1, Political Economics (Spring 1972), pp. 155-163
[1] گئورگ زیمل؛ دیوید فریزبی؛ ترجمهی شهناز مسمّیپرست: نشر ققنوس
[2] نظریهی اجتماعی کلاسیک، یان کرایب، ترجمه ی شهناز مسمّیپرست: نشر آگه