«او با پلیس تماس گرفت». این گزاره نه تنها از سوی جنبشهای دانشجویی زمان او بلکه در کتابها و نظریهورزیهای مخالفان و موافقان او بارها پایه و مبنای قضاوت قرار گرفت. رابطهی واضع “دیالکتیک منفی” چنان با جنبشهای دانشجویی به تیرگی گراییده بود که کلاسهایش از سوی آنان تحریم میشد. در سخنرانیاش دربارهی “ایفیژنی در تاوریس” گوته، دانشجویان بنر «فاشیستهای چپِ برلین حضورِ تدیِ کلاسیست را خیر مقدم میگویند» را نصب کرده بودند. در درسگفتارش با موضوع «مقدمهای بر تفکر دیالکتیکی» یکی از دانشجویان بر روی تخته نوشت «اگر آدورنو چپ است، [پس] سرمایهداری هرگز بازنمیایستد» و پس از تماسش با پلیس اینبار اینگونه از سوی یکی از دانشجویان خطاب شد «آهای آدورنو! تو و نظریه انتقادیات با هم مردهاید».
در میان تمام یادداشتهایی که گاه از موضع نقد و گاه از منظر قاضی در ارتباط با ماجرای تماس گرفتن با پلیس برای مقابله با دانشجویان نوشته شدهاند؛ نامهنگاریهای آدورنو و مارکوزه از اهمیّت بسیاری برخوردار است. بهویژه خودِ کارکرد نگارش نامه: رسانهای که هم شخصی است و هم نه، هم گواهی از یک پیوند است و هم نشان از فاصله و گسستی در مکان و زمان دارد، آدورنو و مارکوزهای که در دو سوی این نامهها هم فیلسوفاند و هم هربرت و تِد: دوست.
در پنجشنبههای پیش رو به سراغ نامههای این دو در ارتباط با ماجرا دانشجویان و پلیس خواهیم رفت.
تئودور آدرونو؛ 14 فوریه 1969
هربرت عزیز
در 24 ژانویه نامهای که دعوتنامهی رسمی مؤسسه به زبان انگلیسی پیوستِ آن شده بود را برایت به عنوان رئیس دانشکده فرستادم. از آنجا که هنوز پاسخی دریافت نکردهام، بیم این دارم که بابت نوعی حادثه – چه طبیعی و چه اجتماعی – نامه به بیراهه رفته باشد. درخواست پاسخی فوری دارم. در این وضعیت لازم است نسخههای کپی را برایت بفرستم.
ضمناً من مرتکب اشتباهی اداری شدم. دعوتنامهی مؤسسه تنها زمانی رسمیّت قانونی دارد که از جانب فریدبرگ، گونزرت یا من ارسال شده باشد و نه هابرماس. چون او مدیرمسئول دپارتمان جامعهشناسی است و به صورت رسمی و قانونی عضوی از مؤسسه محسوب نمیشود و این دو چیز در صورتهای سازمانی باید از هم تفکیک شوند. نیاز نیست اشاره کنم که دعوتنامه با موافقت تمام و کمال یورگن ارسال شد.
اینجا دوباره اوضاع ناجور شده است. گروهی از اعضای اتحادیهی دانشجویی سوسیالیستی آلمان به سرکردگی کرال اتاقی را در مؤسسه اشغال و علیرغم اینکه سه بار ازشان تقاضا کردیم، از خارج شدن امتناع کردند. مجبور شدیم به پلیس زنگ بزنیم. آنها هم هر کسی را که در اتاق بود دستگیر کردند. اوضاع ترسناک بود، ولی فریدبرگ، هابرماس و من هنگام این ماجرا اینجا بودیم و توانستیم جلوی استفاده از خشونت فیزیکی را بگیریم. الان میزان زیادی گریه و زاری و اظهار تأسف در کار است، اگرچه کارل این نمایش تبلیغاتی را تنها برای دستگیر شدن توسط پلیس به راه انداخت تا «اتحادیهی دانشجویی سوسیالیستی آلمان» از هم پاشیدهی را دور هم جمع و متحد کند که علیالحساب موفق هم شده است؛ ولی پروپاگاندا کاملاً همه چیز را برعکس جلوه میدهد. جوری که انگار این ما بودهایم که به اقدامات سرکوبگرانه متوسل شده بودیم و نه دانشجویانی که سرمان فریاد میکشیدند که دهنمان را ببندیم و هیچ چیزی راجع به اتفاقی که میافتد، نگوییم. اینها را فقط برایت میگویم تا تصویری واضح از آنچه که رخداد داشته باشی، چرا که شایعات و گزارشهای رنگارنگ حسابی برایت روی آن تصویر فیلتر میگذارند.
علیرغم همهی اینها، کتاب من تقریباً خوب پیش میرود؛ هر چند قریباً احساس میکنم باید بگویم متأسفانه؛ چرا که نسبت به این ماجراها به حدی بی تفاوت باقی ماندم که توضیحش برای خودم هم سخت است. حتی آن ترسی را که من را ملقب بدان ساختهاند احساس نمیکنم. از سوی دیگر، شور و حرارتی که با آن خودم را وقف کارهایم میکنم میتواند من را تا حدودی پولادین ساخته باشد. امیدوارم تا جای ممکن کارم را در باقیماندهی آنچه تعطیلات مینامند پیش ببرم؛ آنچه برای انجام باقی میماند به معنای قانونی کلمه کم و بیش طبیعت است.
همچنین میخواهم بدانی که ماکس به غایت مشتاق است در همان زمانی اینجا باشد که تو هم هستی.
در سلامت کامل به سر میبرم، غیر از فقدان همیشگی استراحت درست و حسابی. از زمستان که در این چند روز اخیر دوباره شکلی وحشتناک به خود گرفته بود بدون مبتلا شدن به آنفولانزای هنگکنگی جان سالم به در بردیم.
عشق بسیار برای هر دوی شما – همچنین از سوی گرتل.
دوست قدیمیات.
آدورنو