تحشیهای بر یک مکالمهی سقراطی در تراژدی آژاکس
لینک قسمت نخست: آگون میان حقوق طبیعی و قانون
در صحنهی جدل این تراژدی [میان توسر و منلائوس به عنوان نمایندهی آگاممنون]، توسر با ایجاد ایراد و سوال در دستگاه قدرت، منلائوس را به همین مفهوم از حق [حق طبیعی] ارجاع میدهد. حقی که ورای حقوق وضعی و قراردادی یک اجتماع در جغرافیا و شرایط زمانی مُعیّن است. او با ایجاد خدشه در قوانین وضع شده از طرف قدرت، به این حقیقت اشاره میکند که طبیعت بالاترین مرجع قدرت است. منلائوس در پاسخ به ادعای توسر میگوید:
منلائوس: یعنی مانع به خاک سپردن دشمن خود میشوم. آری آن را منع میکنم زیرا دست عدالت آن را منع کرده است.
او آژاکس را پیش از هرچیز به مثابه دشمن خود میبیند. دقیقاً با استفاده از همین واژه [دشمن] است که تصمیم خود [ممانعت از بهخاک سپردن آژاکس] را پیوند میزند به سازوکار سیاسی و حقوق قراردادی از طرف مرجع قدرت. در ساحت نظم سیاسی، آژاکس به واسطهی خیانتی که به او و آگاممنون میکند، دشمن آنها محسوب میشود. و در این نظم سیاسی به خاکسپاری دشمن مجاز نیست. جسد او باید خوراک وحوش شود.
منلائوس: …ما خود او را همچنان بر ریگهای ساحل خواهیم نهاد تا مرغان دریا پیکر او را طعمهی خویش سازند.
علیرغم آگاهی بر این امر که مواجههی لشکر یونان با دشمن خارجی، حاصل یک اتحادیه میان دولتشهرهای این حکومت است، اما همانگونه که توسر اشاره میکند، منلائوس حاکم دولتشهر اسپارت است. «حکومت اسپارت را حاصل آمیزش الیگارشی و سلطنت و آریستوکراسی میدانند: قدرت الیگارشی در دست اعضای مجلس سنا یا کهنسالان و اختیارات سلطنت در دست شاه است و ضمناً چون «افور»ها [ریشسفیدان] از مردم عادی برگزیده میشوند، حکومت عنصری از دموکراسی را در بر دارد. گروهی دیگر انجمن افورها را مظهری از حکومت تیرانی1 میشمرند».2 طبیعتاً به زعم سوفوکل نیز در این تراژدی سویهی تیرانی منلائوس موضوعیت دارد. چرا که او هنگام نگارش این تراژدی، صدای دموکراسی آتنی است. در ادامه هم خواهیم دید که اودیسئوس به مثابه حامل سخن دموکراسی، میان این آگون میانجیگری میکند و بحث را به مصالحه میکشاند. بار دیگر به صحنهی پیکار بازگردیم، اینبار با توجه به قسمت دوم دیالوگ منلائوس:
منلائوس: یعنی مانع به خاک سپردن دشمن خود میشوم. آری آن را منع میکنم زیرا دست عدالت آن را منع کرده است.
در اینجا با مفهوم «عدالت» مواجه میشویم. مفهومی که به دلیل قرارگیریاش در دوگانهی حقوق طبیعی و حقوق وضعی، تبدیل به مفهومی به غایت مبهم و پیچیده شده است. «ناهمگرایی در باب چیزهای آشکارا قراردادی دشواریهای جدّی ایجاد نمیکند، در حالی که ناموافق بودن بر سر اصول عدالت، آشوبی واقعی پدید میآورد».3 منلائوس وقتی دم از عدالت میزند همواره از عدالتی تحت سیطرهی قوانین وضع شده در یک حیات سیاسی مشخص و شرایط زمانی مُعیّن سخن میگوید.
«قانون مدعی است که پاسدار مدینه و باقی عناصر زندگی اجتماعی است و به خود میبالد که از مصلحت عمومی محافظت میکند. ولی آن چیزی که ما آن را «عدالت» مینامیم اگر همان مصلحت عمومی نباشد پس چیست؟ قوانین تا جایی که به مصلحت عمومی مدد میرسانند خوب و عادلانهاند. ولی اگر قوانین را عین مصلحت عمومی بدانیم، در آن صورت باید گفت عدالت و حق اموری قراردادی نیستند: قراردادها قادر نیستند آنچه را که درواقع برای مدینه مصیبتبار است تبدیل به چیزی کنند که برای مدینه سودمند است… پس طبیعت چیزها و نه قرار و مدار آدمی است که تعیین میکند چه چیز عادلانه است… گوناگونی امور در زمینهی عدالت نهتنها با اصل عدالت، با همانی عدالت و خیر و مصلحت عمومی، منافاتی ندارد بلکه یکی از نتایج آن است».4 حقوق طبیعی به معنای تنگ کلمه برپایهی اجتماعی بودن طبیعی بشر نهاده شده است. از آن جا که بشر به طبع خود موجودی اجتماعی است، تحقق کمال طبیعی وی مستلزم تحقق عالیترین فضیلت اجتماعی، یعنی مستلزم تحقق عدالت است. پس عدالت و حقوق اموری طبیعیاند».5 البته این گزاره در لایههای زیرین به سمت «عدالت مدنی» و … کشیده میشود که پیچیدگی تعاریف و خوانشها را دامن میزند. بحث دربارهی این مفهوم مبهم [عدالت] را در ادامه از منظر جهانبینی هلنی پی میگیریم. اما اکنون به صحنهی جدل بازگردیم.
بحث میان توسر و منلائوس بر سر حق و عدالت پیش میرود اما عملاً هیچ مصالحهای بین آنها رخ نمیدهد.
منلائوس: حرف همان است که گفتم. بهخاک سپردن این مُرده ممنوع است.
توسر: پاسخ تو این است که میگویم. مُرده را به خاک خواهیم سپرد.
مصداق بارز آگون در همین دو دیالوگ به تمامی دیده میشود. کمی بعد خود آگاممنون به جانبداری از برادرش به صحنه میآید و مجادله را تقویت میکند. [از پرداخت به جزیئات سخنان آگاممنون میگذرم و تنها به همین تکّه از خود تراژدی بسنده میکنم.]
آگاممنون: هر گاه قرار باشد ما کسانی را که به حکم قانون صاحب حق شناخته شدهاند رد کنیم و آنان را که حقی ندارند صاحب حق کنیم، در آن صورت دیگر چه سود که ما قانون وضع کنیم و پیوسته بدان تمسک جوییم؟ نه، ما بیش از این اجازهی چنین افراطکاریها نمیدهیم.
هنگام شکلگیری چنین آگون تمامعیاری، در حالی که هیچکدام از طرفین دعوا از خواست خود کوتاه نمیآیند و به سمت مصالحه نزدیک هم نمیشوند؛ میتوان دو پایان را برای تراژدی فرض گرفت. یا تراژدی با یک فرجام ناخوش پایان میگیرد، یا به واسطهی حضور یک میانجی بین طرفین [بیآنکه مصالحهای بین خواست طرفین شکل بگیرد]، شخصیتها از فرجام ناخوش نجات مییابند. در آژاکس نیز تراژدینویس [به عنوان حامل سخن دولتشهر] اودیسئوس را به مثابه نمودی از سخن دموکراسی به این پیکار میکشاند تا میان این دو نیرو داوری کند.
رابطهی مبتنی بر دشمنی و خصمی که اودیسئوس با آژاکس دارد و دلیل میانجیگریاش در این جدل [با توجه به هوش و تدبیر و گاهاً حیلهگریای که به شخصیت او نسبت میدهند] در ساحت یک بررسی بوطیقایی و روابط بین نیروهای تراژدی، در اینجا عملاً موضوعیت ندارد. [به طور کلی بخش دوم این تراژدی پس از مرگ آژاکس در تناقض با مشخصههای تراژدی از منظر ارسطو است] این بخش از تراژدی آژاکس با توجه به محتوای دولتشهری تراژدی است که به غایت حائز اهمیت میشود. در واقع تراژدینویس به دلایل مشخص سیاسی در یک زمان معیّن، مسئلهای در رابطه با دموکراسی آتن را تحت پوشش این روایت هومری مطرح میکند.
اودیسئوس: [خطاب به آگاممنون] سخن من با تو این است: هرگاه که میخواهی به کاری چنین زشت و ناگوار بپردازی، نخست دربارهی آن نیک بیاندیش و در انجام آن شتاب مکن. تو نباید رضا دهی که جنازهی این مرد همچنان نامدفون بماند و فاسد گردد. اصلاً تو نباید عنان اختیار را چنان به دست خشم و غضب بسپاری که از طریق عدالت و مروت منحرف گردی. روزگاری روزگاری بود که من نیز چون تو این مرد را دشمن میداشتم. یعنی از زمانیکه سلاح جنگی آخیلیس به من سپرده شد، وی از درِ دشمنی با من درآمد و پیوسته راه مخاصمت با من را میسپرد. لیکن با همهی این احوال من هیچگاه حرمت وی را ضایع نمیکردم و هرگز منکر نمیشدم که از وی دلیرتر مردی ندیدهام و غیر از آخیلیس دلاورتر از او کسی به ولایت تروا قدم نگذاشته است. تو نیز هرگاه بهدیدهی تحقیر بر او بنگری از طریق مروت و مردمی خارج شدهای و بهجای آنکه آسیبی به وی برسانی در واقع قانون خداوند را بهکار نبستهای. فرضاً که تو چنین مردی را دشمن بداری و از او روی برگردانی، باز خلاف آیین مروت است که به مُرده او لگد زنی.
سخنان اودیسئوس در برابر آگاممنون، سخن دموکراسی است دربرابر طرز تفکر تیرانی. او نیز در اینجا به خوانشی از عدالت متکی میشود. خوانشی که در این لحظهی معیّن مسبب پایان یافتن بحث و جدل بین توسر و آگاممنون میشود. ادیسئوس بنا را بر مصلحت سیاسی میگذارد و بیانگر مفهومی از عدالت است که متکی بر مصلحت عمومی هر یک اعضای یک جامعهی سیاسی در ارتباط با کل آن جامعه است. در اینجا عدالت فضیلتی اجتماعی است به نفع جامعه.
جدا از جزیئات بحثهای مفصلی که افلاطون دربارهی جوهر عدالت، رابطهی آن با نیکی و… میکند، در مجموع میتوان گفت: «افلاطون عدالت را همزمان از لحاظ اجتماعی و شخصی درک میکرد: در شکل بنیادی آن، قلمرو و سود آن در حقیقت درون جامعه است اما جامعه خودِ شخص است».6 «اگر ما برای یک فرد قائل به عدالت هستیم، ناچار برای یک شهر هم این صفت را قائلیم».7 این رویکرد بحث را به سمت عدالت درونی و عدالت بیرونی، جامعه، روح و… میکشاند که البته خارج از مسیر این جستار است. فقط همین اشاره بسنده میکند که این طرز تلقی از عدالت مقارنه دارد با شرایط اودیسئوس در این لحظه که به مثابه میانجی بین توسر و آگاممنون، آنها را به مصالحه دعوت میکند. اودیسئوس مشخصاً هم از خصم شخصیاش با آژاکس [پیش از مرگ] سخن میگوید، هم از خصمی که آگاممنون بنا بر یک تصمیم سیاسی با آژاکس دارد. میان این دو رابطهی مشخصی برقرار است. رابطهای که روشنگر خوانش اودیسئوس [به مثابه صدای دموکراسی] نسبت به عدالت است.
در نهایت اودیسئوس با منع سرسختی آگاممنون در رأی خود، بحث را خاتمه میدهد. اما همانطور که پیشتر اشاره شد، پس داوری یک میانجی در آگون شکل گرفته میان دو مدعی، هیچ یک از خواست خود کوتاه نمیآیند، [که در این شرایط عملاً رویکرد بازندهی آگون موضوعیت دارد.] تنها به احترام دادگاه [یا شخص میانجی بین طرفین] جدل را پایان میدهند. آخرین دیالوگ آگاممنون پیش از خروج نیز اشاره به همین موضوع دارد:
آگاممنون: پس بنا به رأی تو من باید رخصت دهم که جنازهی او را به خاک بسپارند؟
اودیسئوس: آری. چه، شاید من نیز روزی نیازمند همین رخصت شوم.
آگاممنون: پس رأی تو را میپذیرم. لیکن این کار بهنام تو باشد نه بهنام من.
اودیسئوس: بهنام هرکس که باشد تو خسران نخواهی کشید.
آگاممنون: من بهخاطر تو هر کاری را خواهم کرد. ولی بدان که این مرد در هر کجا باشد؛ خواه بر روی زمین، خواه در زیر آن، خصم جانی من خواهد بود. حال هر-چه میخواهی آن کن.
پانوشتها:
1) tyranny
2)ارسطو. (1349) سیاست. ترجمهی دکتر حمید عنایت. چاپ دوم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی: کتاب دوم: 63
3) اشتراوس، لئو. (1398) حقوق طبیعی و تاریخ. ترجمهی باقر پرهام. چاپ چهارم، تهران: نشر آگاه: 119
4) همان: 120
5) همان: 149
6) تیلور، سی.سی. (1393) تاریخ فلسفهی راتلج (جلد یکم). ترجمه: حسن مرتضوی. چاپ دوم، تهران: نشر چشمه: افلاطون: اخلاقیات و سیاست: 658
7) افلاطون. (1396)، جمهور. ترجمهی فؤاد روحانی. چاپ پانزدهم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی: کتاب دوم: 113
منابع:
اشتراوس، لئو. (1398)، حقوق طبیعی و تاریخ. ترجمه: باقر پرهام. چاپ چهارم، تهران: نشر آگاه.
تیلور، سی.سی. (1393)، تاریخ فلسفهی راتلج (جلد یکم). ترجمه: حسن مرتضوی. چاپ دوم، تهران: نشر چشمه.
ارسطو. (1349)، سیاست. ترجمه: دکتر حمید عنایت. چاپ دوم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، وابسته به نشر امیرکبیر.
ارسطو. (1388)، اصول حکومت آتن. ترجمه: باستانی پاریزی. چاپ چهارم، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، وابسته به نشر امیرکبیر.
افلاطون. (1396)، جمهور. ترجمه: فؤاد روحانی. چاپ پانزدهم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
افلاطون. (1367)، دوره آثار افلاطون. جلد چهارم: قوانین. ترجمه: محمد حسن لطفی. چاپ دوم، تهران: انتشارات خوارزمی.
سوفوکل. (1393)، الکترا … . ترجمه: محمد سعیدی. چاپ هفتم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
مک للند، جان. (1397)، تاریخ اندیشه سیاسی غرب (جلد اول). ترجمه: جهانگیر معینی علمداری. چاپ سوم، تهران: نشر نی.
سمینار تراژدی و درام تراژیک: محمد رضاییراد. هفتهی پژوهش بیست و یکمین جشنواره تئاتر دانشگاهی، در سالن امیر کبیر کلینیک دانشگاه تهران.
–نهست–