تراژدی و غایت آن: آنتیگونهی برتولت برشت[1]
فرانک جونز و گُر ویدال
برگردانِ میثاق نعمت گرگانی
اقتباس برشت از آنتیگونه سوفُکل نخستین بار در سوییس (1948) اجرا شد. نمایشی که ترکیب جالبی از عناصر کلاسیک و معاصر بود. در این مقاله به تشریح کوشش برشت در بهکارگیری ابزار و مصالحاش میپردازم.
بخش زیادی از اجرا منطبق با ترجمهی هولدرلین (اواخر قرن نوزدهم) از نمایشنامه سوفکل بود. قسمتهای اضافه شده توسط برشت منظوم بودند؛ با وزنی نه چندان متفاوت از متن هولدرین. هیچ گونه تلاشی برای مدرن شدن لباسها صورت نگرفته بود. مدرنیته به میانجی تغییراتی ظاهر میشد که در کنشها صورت گرفته بود.
همانگونه که در خاطرتان هست، در نمایشنامه سوفکل، برادر آنتیگونه، پولینیسس، حمایت آرگوس و سایر شهروندان را برای نبردِ تصاحب پادشاهی تب بدست آورد و در همین راه نیز جان خود را از دست داد. کرئون، نایبالسلطنه تب، دفنِ پولینیسس در خاکی را که به آن خیانت کرده است ممنوع میکند. در نسخهی برشت، جنگ به وسیلهی کرئون آغاز شده بود که آرزوی استیلا یافتن بر آرگوس را داشت. کرئون پولینیسس را کشت، چرا که پس از اینکه برادرش اتئوکلس جانش را در جنگ از دست داد، سعی کرد که از تب بگریزد، سپس به عنوان مجازاتی مضاعف دفن او را ممنوع میکند. بدینترتیب اگر در سوفکل، خیانت، شورشی مسلحانه است؛ در برشت شورشی علیه اسلحه است.
کنش صحنهای در برشت به مانند سوفوکل آغاز میشود. آنتیگونه از فرمان حاکم علیه برادرش آگاه شده است که بنا بر آن هر کسی سعی در دفنِ برادرش کند، مجازاتش مرگ خواهد بود. آنتیگونه تصمیم میگیرد تا آن را نادیده بگیرد و میکوشد خواهرش را نیز متقاعد کند تا حداقل مناسک ممکن برای ریختن خاک بر روی جسد را انجام دهند. ایسمنه نمیپذیرد و پولینیسس را «مردی که شهر او را پس رانده است» مینامد. آنتیگونه پاسخ میدهد «منظورت مردی است که شهر انکارش کرد». بدین طریق، به طور ضمنی اشاره بر این باور میکند که برادرش حق برخورداری از زندگیای توأم با صلح را داشت و جامعه باید این حق را به رسمیت میشناخت حتی اگر کرئون مخالف آن بود.
باقی صحنه بین دو خواهر تقریباً همچون متن سوفکل ادامه مییابد. سپس همسرایان که بزرگان تب هستند وارد میشوند. در ترجمهی هولدرلین ورود کرئون را با گمان این که او میآید تا «نقشهای ارائه دهد» اعلام میکنند. در برشت، آنها امیدوارند تا «او با خبری از غنایم یا حداقل بازگشت سربازان» بیاید. کرئون هر دوی این انتظارات را ناامید میکند. او فقط اعلام میکند که تلفات جنگ آنچنان زیاد نبوده و اینکه قصد دارد تا وفاداری شهروندان غیرنظامی را امتحان کند. سپس ادامه میدهد که در این راستا مقرر کرده تا مراسم خاکسپاری همراه با والاترین احترام نظامی برای اتئوکلس جهت پاسداشتِ آنچه برای شهر انجام داد برگزار شود و پولینیسس خائن و دشمن کرئون و تب و دوست آرگوس بدون خاکسپاری رها خواهد شد.
پس از آنکه نگهبانانِ جسد پولینیسس خبر میدهند که فردی بر روی آن خاک پاشانده است، همسرایان آن قصیده مشهوری را میخوانند که در ترجمهی هولدرلین اینگونه آغاز میشود «هیولاها بسیارند، اما هیچ چیز هیولاتر از انسان نیست» نکتهی سیاسی این قصیده در متن سوفکل در این گزارهی گزندهی نهفته است «آنکه خویشتن را فراتر از شهر میپندارد، خود را بدون شهر خواهد یافت؛ طرد شده از سوی تمام مردانِ مطیعِ قانون». برشت اینجا دوجین خط اضافه میکند که مجازاتِ خودپسندی سیاسی را ویژهتر میسازد «اگر پیش رود، او به سختی بر روی رفقایش گام برداشته است. او هیچ وقعی به ملاحظات انسانی نمیگذارد. در نتیجه او بدل به هیولایی علیه خودش میگردد». اگرچه در متن سوفکل جنایت کرئون بیاعتنایی به مقدسات دینی است: استفاده از این عبارت همسرایان برای زیر پا گذشتن مقدسات «قانون، قانون زمینی است و عدالت، عدالت خداست». برشت ولی بر غیرانسانی بودن کار کرئون تأکید میکند «دشمن مردم، بدل به دشمن خود شد».
تغییرات مشابهی نیز در صحنهی بعدی ایجاد شده است، در مواجهی کرئون و آنتیگونه. سوفکل تأکید را بر عواطف شخصی، خانوادگی و مذهبی قهرمان زناش میگذارد: نفرت از کرئون، احساس غرورش از نافرمانی برابر کرئون، تکریم آیین خاکسپاری و عشق به برادرش. عقاید سیاسی نقشی کمتر ایفا میکنند. او یکجا اشاره میکند که تب طرفِ اوست اما به دلیل خودکامگی کرئون از اقرار به آن میهراسد. هر چند این نیز بیشتر درخواست دلسوزیای شخصی است تا به داوری بردن اصلی سیاسی. برشت در این کنش صحنهای آنتیگونه را بدل به یک حامی صلح و دموکراسی علیه جنگ و استبداد میکند. او هشتاد خط دیالوگ به بحث و جدل آنتیگونه و کرئون همراه با نظرات گاه و بیگاه همسرایان اضافه کرد. بحثی که مفهوم عدالت و دولت که پیش از این به آن پرداخته شده بود را بسط میدهد. آنتیگونه بر تمایزی که بین شهر و حاکم قائل شده بود تأکید و مشخصاً به سیاستهای جنگطلبانهی کرئون اشاره میکند. هنگامی که کرئون میکوشد در پشتیبانی از فرمان خود قضاوت خدایان را فرابخواند، آنتیگونه به تندی جواب میدهد «آن فرمان شاید الهی باشد، من ولی جنبهی انسانیاش را ترجیح میدهم» این با گفتههای او در متن سوفکل در تضاد است که تأکید بر تقدم قانون الهی بر بشری داشت. نقطهی بحرانی این صحنه در متن برشت آنجاست که آنتیگونه از کوره در میرود و به کرئون میگوید «برای ما بهتر است تا در میان ویرانههای شهرمان بمانیم، آنجا امنتر است تا ماندن در کنار تو؛ در خانهی دشمنانمان» اینجا حتی به تقابل با همسرایان نیز برمیخیزد که به او یادآوری میکنند که به دلیل تنشها و مسائل شخصی پیروزی تب بر آرگوس را از یاد برده است؛ و کرئون با متهم کردن او به اندیشههایی وطنفروشانه بر این نکته تأکید میکند.
کرئون باور دارد که توطئهای علیه او در کار است که به وسیلهی پسرش هایمن پشتیبانی میشود. پسری که همچون متن سوفکل به او اطلاع میدهد که شمار زیادی از مردم شهر جانب آنتیگونه را در پاشیدن خاک بر روی جسد برادرش گرفتهاند. این ماجرا منجر به جر و بحثی بین پدر و پسر میشود با محوریت مسئله اقتدار میگردد. کرئون آشکارا از حکومت خودکامه دفاع میکند. «سرباز شاید میلی به جنگ نداشته باشد، شهروندان شاید علاقهای به پرداخت مالیات نداشته باشند ولی دولت، خانهی قانون به رهبری کرئون مانع از آن میشود که این اوضاع ضرری به کشور وارد کند». لذا جایی برای افتراق و اختلاف در درون حکومت نیست. ولی هایمن با حمایت همسرایان – که بیش از یاری آنها در نمایشنامه سوفکل است- اصرار میکند که حتی قدرت مطلق نیز باید نظر مردم را بشنود و به آرای عموم پاسخگو باشد و بعضاً بنا بر آن تصمیمات خود را به تعویق بیاندازد. هنگامی که کرئون همچون متن سوفکل پسر خود را متهم میکند که بیجهت تحت تأثیر یک زن قرار گرفته است؛ مرد جوان به تندی پاسخ میدهد «ترجیح میدهم خدمتگزار یک زن باشم تا شما». از نظر کرئون، پسرش، آنتیگونه و پولینیسس اکنون همگی آشوبگرانی طرفدار آرگوس هستند.
صحنهی بعد، یعنی نوحهی آنتیگونه در مسیر مرگ بسیار شبیه متن سوفکل است با این تفاوت که برشت اندکی بیانات پیشگویانه در گفتههای او قرار میدهد. آنتیگونه در مسیر عزیمت به سوی مرگ از سقوط شهر میگوید. همسرایان این اظهار شوم آنتیگونه را پس از خروج او ادامه میدهند: «فرزند ادیپ نابینا، چشمبند پوسیده را از چشمانش برداشت تا مغاک را ببیند. اکنون تب، بهتزده زیر پای او را خالی میکند و تنهایش میگذارد و جرعه جرعه شراب پیروزی را مینوشد».
سپس تیرزیاسِ پیشگو، کرئون را به دلیل جشن گرفتن پیروزیای که هنوز فاتح آن نشده است متهم میکند؛ برای فریب دادن مردم به اینکه جنگ پایان یافته است، علیرغم شواهدی که گواه بر آماده شدن دشمن برای نبرد در زمستان است. بعد از این کرئون نزد همسرایان اقرار میکند که جنگ تمام نشده و میگوید امیدوار است که لشکرکشی بعدی واپسین نبرد باشد: پسرش مگاروس با سوارانی انبوه شاهد آن خواهد بود. در این لحظه همسرایانِ همرأی با آنتیگون، هایمن و پولینیسس میشوند و کرئون را متهم به راه انداختن جنگی علیه آرگوس و مردم خودش میکنند. این مسئله تقریباً کرئون را به جنون میرساند و او سراسیمه سخن از بازگرداندن جنگجویان پیروز میگوید تا شهروندان بزدل را از پای درآورند.
پیکی با این خبر سرمیرسد که آرگوسیها به بیرون دروازههای تب رسیدهاند و به زودی به شهر حمله خواهند کرد. مگاروس که کرئون خیلی رویش حساب کرده بود شکست خورده و پیک معتقد است تبیهایی که باید علیه دشمن بجنگند به دلیل سرکوب ظالمانهی بخشی از ارتش که حامی پولینیسس بوده متزلزل و تضعیف شدهاند.
این خبر کرئون را شوکه میکند اما با یکدندگی واپسین امید موهوم خود را در سر میپروارند: اینکه هایمن ناجی رهایی خواهد بود. «به یاری ما بیا» کرئون با گریه میگوید «آنچه را که در هنگامی که قدرتمند بودم گفتم فراموش کن، هنگامی در قدرتم، هیچ نیرو و کنترلی بر حواسم ندارم» کرئون شتاب میکند تا آنتیگونه را آزاد کند، همانگونه که تیرزیاس پیشنهاد داده بود. همچون متن سوفکل همسرایان آوازی در رسای باکوس میخوانند. قصیدهای در هم آمیخته از ترس و امید. اما پیک دومی با پیام خودکش آنتیگونه و هایمن میرسد. کرئون آکنده از غم و اندوه و در حالی که کت هایمن را در دست دارد بازمیگردد. آخرین سخن او باارزشترین نقل قول متن است «ببینید چه اینجا دارم. این یک کت است. گمان میکردم آنچه به قصد برداشتنش رفتهام، یک شمشیر است. هنوز زود بود که پسرم بمیرد. یک نبرد دیگر مانده بود و آرگوس تار و مار میشد. اما تمام شجاعتی که در کار بود و تمام تلاشهای والا علیه من پیش رفتند. اکنون تب سقوط میکند. و اگر قرار بر سقوط شهر است بگذار تا با من سقوط کند. شهر از دست خواهد رفت و از آنِ لاشخوران خواهد شد. این همان چیزی است که من میخواهم». نمایشنامه با پیشگویی اندوهناک همسرایان مبنی بر سقوط تب پایان مییابد. دستان زور کوتاه شده است. دیگر اعتصابی در کار نخواهد بود. اما او [آنتیگونه] که شاهد همه چیز بود، تنها میتواند به دشمن کمک کند. او که خواهد آمد و ما را نیست و نابود میکند.
این اجرایی از آنتیگونه است که برشت بر روی صحنه برد. برای توضیح دادن تغییراتی که در داستان اعمال کرد بهتر است با توضیحات خودش در ارتباط با اجرا آغاز کنیم. سؤال: آیا موافقید که آنتیگونه بازنمایانگر و نمایندهی مذهب یا انسانیت است و کرئون نمایندهی دولت؟ برشت: نه. سؤال: آیا نشان دادید که فرد چگونه باید در مقابل دولت عمل کند؟ برشت: تنها چگونگی تقابل کنشهای آنتیگونه با حکومت کرئون و بقیه بزرگان بود. سؤال: هیچ چیز دیگری نبود؟ پاسخ: چیزهای دیگر. این اظهار نظرها نشان میدهند که برشت تخاصم را تقابل دو نوع خط مشیِ سیاسی میبیند. کرئون در سمت امپریالیسم و حکومت مطلقه میایستد و مخالفانش در سوی دموکراسی و پرهیز از خشونت قرار میگیرند. در اواخر نمایش کرئون اقرار میکند که انگیزههایش در حمله به آرگوس اقتصادی بودند. او برای ساخت تسلیحات تب به سنگ آهن نیاز داشت و آرگوس برخوردار از مقدار زیادی از آن بود. به همین دلیل است که پولینیسس، آنتیگون، ترزیاس و سرانجام حتی بزرگان تب، سیاستهای جنگطلبانه کرئون را محکوم میکنند. خشونتی بیدلیل که هنگامی که جنبهی اختلافی سیساسی به خود میگیرد موجب جنگی داخلی در خود دولت علاوه بر جنگ خارجی میگردد. شاید بتوان اجرا را رسالهای لنینیستی در باب امپریالیسم در نظر گرفت که به شکلی کنایهآمیز با اشاره به حملهی هیتلر به شوروی آرای لنین را بهروز میکند.
برای پژوهشگری که بر روی تدوام سنتهای نمایشی یونان باستان در تئاتر متمرکز است، شیوهی پرداختن برشت به موضوع آنتیگونه شاید اعوجاجی گروتسک به نظر برسد. در سوفکل، تمرکز و نقطهی کانونی داستان پارسایی است و نه سیاست. آنتیگونه بیاعتنایی کرئون به مقدسات را در مییابد و همانگونه که داستان پیش میرود این مسئله آشکارتر میگردد. بیشتر از هر جای دیگری احتمالاً آنجا که بر روی تیرزیاس فریاد میزند «حتی اگر عقاب زئوس باقیماندهی پولینیسس را بر فراز تخت پادشاهیاش ببرند، باز به او اجازه نخوام داد که دفنش کند. هیچ انسانی نمیتواند خدایان را آلوده کند». اجرای نمایش بر روی تکبر و گستاخی قهرمان متمرکز میشود. کرئون که مضطربتر از آن است که نظم مدنی را به جای خود بازگرداند، حکم الهی را نادیده میگیرد. این هامارتیا یا خطای تراژیک او است. برشت کرئون را از هر گونه انگیزه و نیت ارزشمند و شایسته محروم میکند. او را بدل به پیشپاافتادهای متوهم از قدرت میسازد که تنها و تنها فریاد میزند «آرگوس را شکست دهید». چگونه چنین برداشتی میتواند اثر تراژیک داشته باشد؟ آیا ملودام سیاسیِ محضی نیست که در آن تمام سیاهیها یکسو هستند و سفیدیها سویِ دیگر؟
این دست انتقادات تا حدودی میتواند به وسیلهی نظریه اجرایی برشت پاسخ داده شود که در برخی توضیحات برشت در ارتباط با اجرا میتوان آنها را یافت. در ارتباط با صحنهای که آنتیگونه به گناهش در برابر کرئون اعتراف میکند، برشت اینچنین میگوید. پرسش: «مطمئناً این صحنهای است که اکثریت تماشاگران میتوانند با آنتیگونه همدردی کنند چرا که آنچه او احساس میکند را احساس میکنند و در بحثهای او سهیم میشوند. برشت: مهمتر این است که اینجا آنتیگونه آن چیزی را که عموم تماشاگران احساس میکنند، احساس بکند و در بحث و نظرات آنها شریک بشود. این وسوسهای مهم برای بازیگر نقش آنتیگونه است که تنها در زمان تبادل کلماتش با کرئون خواستار همدردی عموم تماشاگران باشد. در تن دادن به این وسوسه، او دریافت تماشاگران را از آغاز جر و بحث میان حاکمان که آنتیگونه یکی از آنها است مغشوش خواهد کرد و تأملات و عواطفی که این بینش و دریافت میتواند ایجاد کند را در معرض خطر قرار میدهد. بعداً با در نظر گرفتن آخرین صحنهی کرئون که شاید به دلیل سوگوار بودن برای پسر مردهاش ترحمبرانگیز به نظر برسد، برشت این توضیح را ارائه میدهد: پرسش: آیا قرار است بدبختی کرئون همدردی عموم را برانگیزد؟ برشت: نه.
به عقیدهی برشت تأثیر تراژیک بیش از آنکه عاطفی و یا حتی اخلاقی باشد، عقلانی است. نباید از دل شفقتی شخصی برای یکی از شخصیتها شکل بگیرد بلکه باید زاییدهی درک موقعیت کلیای باشد که شخصیتها درگیرش هستند. عنصر اساسی و ضروری این موقعیت در نمایشنامه آنتیگونه مخمصه و وضع ناگوار تب است: تقدیر شهر و به معنایی گستردهتر تقدیر تمام جوامعی که اجازه میدهند که پیشوایی قلدرمآب بر آنها حکومت کند.
در روایت سوفکل از داستان، مسئلهی تراژیک بیشتر شخصی است تا اجتماعی. پیامد آن با خُلق یکدندهی دو آنتاگونیست نمایشنامه تعیّن مییابد و تنافر آنها سربرآوردن حس نابودی ناگزیری را موجب میشود. علاوه بر این، سوفکل ابهام اخلاقی عمیقی را به انگیزههای آن دو میبخشد. اگرچه آنتیگونه مدعی میشود که در راستای وفاداری به مرده عمل میکند و کرئون تنها برای وفاداری به زنده[گان]، اما از ابتدا واضح است که خصومت شخصی شدیدی بین آن دو وجود دارد و سوفکل با چنان مهارتی این خصومت را نمایش میدهد که نمیتوان دریافت دلیل نافرمانی آنتیگونه از کرئون، ارج نهادن به برادرش است یا عصبانی کردن عمویش؛ و اینکه فرمان کرئون ناشی از عشق او به تب است یا کینهاش از خاندان ادیپ. سوفکل در هیچ کجای متن بر تفاوت بین آنچه که شخصیتها میگویند و آنچه احساس میکنند به روشنی این دیالوگ معروف آنتیگونه تأکید نمیکند «طبیعت من مرا نه به سوی نفرت، بل سوی عشق سوق میدهد» این دیالوگ را مابین اینکه کرئون را احمق و خواهرش را ترسو بنامد میگوید. این خصوصیات سوفکلی – ابهام اخلاقی و احساس نابودی ناگزیر- در برشت غایباند. اجرای او از نمایشنامه حاکی از این است که سقوط تب قابل پیشگیری بود اگر انقلابی موفق علیه کرئون صورت میگرفت. اگر سربازان بیشتری ترک وظیفه میکردند، همانگونه که پولینیسس کرد، ممکن بود که کار به حملهی پایانی آرگوسیها نرسد. این تماشاگر را ترغیب میکند که به داستان به گونهای بیاندیشد که به ضرورت و آزادی اراده در تاریخ میاندیشد. آنجا که به نظر سوفکل میگوید «شخصیت تقدیر است» یا «مردم دوست دارند که» برشت میگوید «هیچ چیز اجتنابناپذیر نیست، جز اینکه خشونت موجد خشونت است».
اما هنوز دو نمایشنامهنویس ایدهای مشترک دارند: باور به اینکه عدالت بخشی از ترتیب و آرایش چیزهاست، وضعیتی کلی که که هر کنش تراژیک را دربرمیگیرد. سوفکل این اصول را در الوهیت مییابد و برشت در نوع بشر. ولی روایت هر دوی آنها از داستان آنتیگونه مثبت است، یا اگر ترجیح میدهید [بگوییم] ملودراماتیک. در پافشاریشان به نیرویی در انسان که جزای گستاخی را میدهد. در سوفکل، کرئون دین و خانواده را ریشخند میکند، در برشت، عدالت و مردم را. در هر دو پیامد رفتارش گریبان خودش را میگیرد. کرئونِ سوفکل که خانوادهای را آزار داده بود، خانوادهی خود را از دست میدهد؛ کرئونِ برشت، شهرش را آزار داده بود، آن را نیز از دست میدهد.
آنچه برشت از تراژدی سوفکلی نگه میدارد بدبینی اخلاقی نیست بلکه خوشبینی دینی است: باور به نیروهایی که همواره بدی را مجازات میکنند اگرچه همیشه پاداش خوبی نمیگیرند. البته این ویژگی تراژیک تنها مختص به سوفکل نیست، در آیسخلوس (آشیل) نیز میتوان آن را یافت و در پیامبران یهودی، لذا کارل مارکس تنها کسی نیست که بر برشت اثر گذاشته است.
همچنین ممکن است این بحث مطرح شود که برشت کنار نهادن مؤلفههای فردی شخصیتها در بازنگریاش بر نمایشنامه سوفکل را با تفرد بخشیدن به مردم شهر تب جبران کرده است. طریقهای که او پولینیسس، هایمن و آنتیگونه را در یک سوی مرزبندی سیاسی نمایان میکند، و اتئوکلس، مگاروس و ایسمنه را در سوی دیگر و بزرگان تب را در هر دو سو، تصویری روشن و قوی از اغتشاش و شکاف و اختلاف درون جامعهای را ارائه میدهد که نه تنها به روشنی آلمان تحت حکومت هیتلر را برای مخاطب تداعی میکند بلکه فراتر نشان میدهد که در حالت کلی چگونه گروهی از مردم میتوانند از مصائب [درس] بیاموزند، همان گونه که یک قهرمان تراژیک میآموزد.
در پایان باید به این نکته اشاره شود که هدف برشت نه پالایش تجربهی تراژیک بل بسط دادن گسترهی آن است. در این راستا، او پیشدرآمدی بر نمایش میافزاید که در آن دو خواهر در زمان فروپاشی آلمان در 1945 نشان داده میشوند. آنها در مییابند که برادرشان به دلیل فرار از ارتش، از تیر چراغ برق به دار آویخته شده است. آن دو دربارهی بازپس گرفتن و پایین آوردن جسد بحث میکنند. درست لحظهای که یکی از خواهرها برای بریدن طناب پیش میرود، سربازی نازی وارد میشود. خواهر دیگر میترسد و مدعی میشود که مرد به دار آویخته را نمیشناسد. سرباز نازی میپرسد «پس اون داره با اون چاقو چی کار میکنه؟» خواهر دیگر به تماشاگران میگوید «بعد من به خواهرم را تماشا کردم. آیا برای آزاد کردن برادرش باید زندگیاش را در معرض خطر قرار میداد؟ او نباید میمرد» این واکنش متداولی است که ما نسبت به بحران تراژیک داریم: همراه با یأسی بهتزده از خودمان میپرسیم «ممکن است این برای من هم رخ دهد؟» و صحنه آمادهی وضع دوبارهی قانون نمایش باستانی میگردد که به واسطهی بزرگی و زهدپیشگیاش جنبهی باب روز عوامپسندسازی مدرن را حمایت میکند و از آن فراتر میرود.
پینوشتها:
[1] Tragedy with a Purpose: Bertolt Brecht’s “Antigone”; Author(s): Frank Jones and Gore Vidal
Source: The Tulane Drama Review, Vol. 2, No. 1 (Nov., 1957), pp. 39-45